کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هشت

      فصل هشت


    اكنون لحظه بازگشت است !
    پيامبر بايد هفتاد هزار حجاب را پشت سر بگذارد تا دوباره به جبرئيل برسد.
    اما پيامبر از هر حجاب كه مى گذرد صدايى را مى شنود:
    اى محمد !
    على را دوست داشته باش !
    همسفرِ خوب من، اكنون ديگر مى دانى كه چرا پيامبر ما، اين قدر به حضرت على(عليه السلام) عشق و علاقه مىورزيد، زيرا در شب معراج، خداوند هفتاد هزار بار به او توصيه كرده است كه محبّت على(عليه السلام) به دل داشته باش.[97]
    عزيزم، مى دانم كه اشكِ شوق در چشمت حلقه زده است، همانطور كه وقتى من اين سطرها را برايت مى نوشتم اشكم جارى شد.
    وقتى كه انسان اين مطالب را مى خواند تازه مى فهمد كه عشق چه مولاى عزيزى را به دل دارد !
    جبرئيل در انتظار پيامبر است.
    و پيامبر از آخرين حجاب هم بيرون مى آيد.
    جبرئيل خطاب مى كند:
    دوست من، خوش آمدى،
    بگو بدانم ميان شما و خدا چه گذشت؟
    پس پيامبر مقدارى از آنچه گذشته بود را براى جبرئيل مى گويد.
    جبرئيل از آخرين سخن خدا سؤال مى كند.
    و پيامبر فرمود كه آخرين سخن خدا اين بود: "اى ابا القاسم، خوش آمدى، خوشا به حال تو و پيروان تو".
    و جبرئيل عرضه داشت:
    خدا تو را "ابا القاسم" خطاب كرد چرا كه تو روز قيامت، رحمت را بين بندگان تقسيم مى كنى.
    آرى ! قاسم يعنى تقسيم كننده !
    ابا القاسم، كسى است كه روز قيامت، مهربانى خدا را ميان بندگان تقسيم مى كند !
    و جبرئيل افزود:
    گوارايت باد اى دوست من !
    به خدا قسم آنچه خدا به شما عنايت كرد به هيچ كسى قبل از تو نداده است.[98]
    و اكنون جبرئيل و پيامبر با هم به سوى "سدره منتهى "مى روند.
    آنجا چه خبر است؟
    فرشتگان ايستاده اند و همه به پيامبر تبريك مى گويند.
    تبريك به پيامبر به خاطر اينكه جانشين او معيّن شده است و خداوند او و على(عليه السلام) را مورد كرامت خود قرار داده است.[99]
    و پيامبر آسمان ها را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد و به سوى زمين مى آيد.
    به هر آسمانى كه مى رسد اهل آن آسمان مى گويند:
    وقتى به زمين بازگشتى، سلام ما را به على و شيعيان او برسان.[100]
    و تو كه اين كتاب را تا به اينجا خواندى، بدان اين كتاب، وسيله اى شد تا آن سلام اهل آسمان ها، امروز به تو برسد، چرا كه در اين كتاب، سخنان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را شنيدى و خواندى.
    پيامبر ديگر به نزديكى هاى شهر مكه رسيده است.
    ديگر چيزى تا اذان صبح نمانده است.
    پيامبر مى خواهد از جبرئيل، خداحافظى كند.
    آيا پيامبر از جبرئيل تشكر مى كند؟
    پيامبر به او مى فرمايد:
    آيا كارى دارى كه من آن را انجام دهم !
    خوب دقت كن، جبرئيل در اين سفر دور و دراز، همراه پيامبر بوده است و اكنون مى خواهد مزد خود را از پيامبر بگيرد.
    به نظر شما او چه مزدى از پيامبر مى گيرد؟
    جبرئيل مى گويد:
    حاجت من اين است كه سلام مرا به خديجه برسانى.[101]
    عجب، سلام به حضرت خديجه(عليها السلام) اين قدر ارزش دارد !
    خوبِ من، يادت باشد وقتى كه به مكه سفر كردى به قبرستان "ابو طالب" برو و به خديجه كبرى(عليها السلام) سلام بنما (چرا كه قبر آن بانوى بزرگ اسلام آنجاست).
    جبرئيل به آسمان بر مى گردد.
    و چون پيامبر با حضرت على(عليه السلام) روبرو مى شود به او مى فرمايد:
    على جان، آيا تو را بشارت بدهم؟
    حضرت موسى و عيسى و همه انبياء الهى(عليهم السلام)، در مورد تو سخن مى گفتند و توصيه تو را به من مى كردند !
    و اينجاست كه حضرت على(عليه السلام) اشك شوق مى ريزد و چنين مى گويد :
    حمد خدائى را كه مرا فراموش نكرد !
    نگاه به دست پيامبر كن !
    دو "صحيفه" مى بينى !
    آرى، دو ليست كه پيامبر از آسمان آورده است.
    اينها سوغاتىِ شب معراج است كه خدا به پيامبر داده است.
    بر روى يكى از آنها نام اهل بهشت نوشته شده است و بر روى ديگرى نام اهل جهنم.[102]
    پيامبر آنها را به حضرت على(عليه السلام) مى دهد...
    آرى، به راستى كه حضرت على(عليه السلام) قسيم النار و الجنة، تقسيم كننده بهشت و جهنم مى باشد.
    اكنون، حكايت معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را به پايان مى بريم.
    بار خدايا !
    از اين كه محبّت حضرت على(عليه السلام) را در قلب ما قرار دادى از تو ممنونيم.
    از اين كه چون فضائل آن حضرت را مى شنويم، غرق شادى مى شويم، تو را سپاس مى گوييم.
    خودت در شب معراج به پيامبرت فرمودى كه دوستان على(عليه السلام) را دوست دارى !
    تو خود شاهدى كه ما محبت به مولايمان را با هيچ چيز عوض نمى كنيم.
    تو به ما سرمايه اى ارزانى داشته اى كه ارزش آن را از تمام دنيا بيشتر مى دانيم.
    كارى كن كه لحظه مرگ، چشم ما به جمال آن مولاى مهربان روشن شود و آن وقت است كه مرگ برايمان از عسل شيرين تر است !


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸: از كتاب قصه معراج نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن