کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    از خيلى ها سؤال كرده ام كه درباره معراج پيامبر چه مى دانيد؟
    و اين چنين جواب شنيده ام: "پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از مكه به بيت المقدس رفت و از آنجا به آسمان ها سفر كرد و سپس به مكه بازگشت".
    اما در اين سفر، جريان هاى زيادى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پيش آمد كه بسيار شنيدنى و جالب است.
    حتماً شنيده اى كه امام صادق(عليه السلام)، اعتقاد داشتن به معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از نشانه هاى شيعه مى داند.[1]
    آرى، پيامبر ما با جسم خود (و نه در خواب و خيال)، به آسمان ها سفر كرد.
    اگر ما بخواهيم همراه پيامبر در اين سفر باشيم بايد خودمان را به آن حضرت برسانيم.
    اين سفر بعد از نماز عشاء شروع شده و تا صبح به طول خواهد انجاميد.[2]
    پس بيا خودمان را به شهر مكه برسانيم.
    كنار خانه خدا !
    داخل "حجر اسماعيل" را نگاه كن !
    مولا و آقاى خود را شناختى !
    او پيامبر توست كه امشب قرار است به مهمانى بزرگ خدا برود.[3]
    نگاه كن !
    اين جبرئيل است كه از آسمان به سوى زمين مى آيد.
    او تنها نيامده است، دو فرشته ديگر هم همراه او هستند !
    آنها ميكائيل و اسرافيل هستند.[4]
    جبرئيل آمده است تا پيامبر را به "معراج" ببرد.
    خداوند مى خواهد تا همه اهل آسمان ها به فيض ديدن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)برسند.
    او مى خواهد تا فرشتگانى كه در آسمان ها هستند از بركت وجود پيامبر استفاده كنند.[5]
    آرى، فرشتگان مدت ها است كه در انتظار چنين شبى بوده اند.
    شبى كه عزيزترين پيامبر خدا به آسمان ها مى آيد.
    جبرئيل، "بُراق" را مى آورد.
    حتماً مى گويى "بُراق" چيست؟
    براق، مركبى بهشتى است كه خدا براى پيامبر آماده نموده تا پيامبر ما بر آن سوار شود و سفر خود را آغاز كند.
    من نمى دانم در وصف اين براق چه بگويم؟
    اگر اجازه بدهى سخن خود رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را برايت نقل كنم كه فرمود:
    خدا "براق" را برايم آماده ساخت كه از دنيا و آنچه در دنيا مى باشد، بهتر است.[6]
    و تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل !
    بُراق، همچون اسب بهشتى، دو بال دارد و با سرعت برق پرواز مى كند و مى تواند تمام دنيا را در يك چشم به هم زدن بپيمايد.[7]
    براق، بسيار نورانى است و خداوند او را به انواع جواهرات بهشتى، زينت نموده است.[8]
    او مركب مخصوص حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) است و تا به حال هيچ كسى بر آن، سوار نشده است.[9]
    گوش كن !
    براق، با پيامبر سخن مى گويد.[10]
    اى پيامبر به من قول بده كه روز قيامت، مركبى جز من نداشته باشى.[11]
    و پيامبر به او قول مى دهد كه روز قيامت هم "براق"، مركب او باشد.
    و آن گاه سفر آغاز مى گردد...
    آن جا را نگاه كن !
    آن زن آرايش كرده، اين جا چه مى كند؟
    او براى چه جلو راه پيامبر آمده است؟
    گوش كن !
    او چه مى گويد؟
    اى محمد !
    به من نگاه كن، تا با تو سخن بگويم !
    اما پيامبر به او توجهى نمى كند.
    آيا شما مى دانيد آن زن كيست؟
    آيا مى خواهيد نام او را براى شما بگويم؟
    نام او "دنيا" است.[12]
    اما چرا پيامبر جواب او را نداد؟
    اگر پيامبر امشب با "دنيا" سخن مى گفت، تمام أمّت او، عاشق دنيا مى شدند و همواره دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند.[13]
    پيامبر به سفر خويش ادامه مى دهد...
    صداى ترسناكى به گوش مى رسد !
    اين صداى چيست؟
    جبرئيل اين چنين پاسخ مى دهد:
    هفتاد سال قبل سنگ بزرگى، به داخل جهنم انداخته شد.
    و اكنون آن سنگ به قعر جهنم رسيد و اين صدا، صداى برخورد آن سنگ با قعرِ جهنم بود.[14]
    خدايا از شرّ آتش جهنم به تو پناه مى بريم.
    سفر ادامه پيدا مى كند تا اينكه جبرئيل به براق دستور مى دهد كه توقف كند.
    اى پيامبر پياده شو و نماز به جا بياور !
    اينجا سرزمين پاكى است كه بعداً به آن مهاجرت خواهى كرد.[15]
    اينجا مدينه است !
    و پيامبر از براق پياده مى شود و نماز مى خواند.
    حتماً مى دانى كه پيامبر در شهر مكه زندگى مى كند و هنوز به "يثرب" هجرت نكرده است.
    اما اين سرزمين آنقدر مقام و منزلت دارد كه پيامبر، امشب اينجا نماز مى خواند.
    بى جهت نيست كه تو هم چون پا بر سرزمين مدينه مى گذارى دلت بى قرار مى شود !
    و واقعاً چه جاى دنيا را با مدينه عوض مى كنى !
    سفر ادامه پيدا مى كند...
    بعد از مدتى جبرئيل مى گويد:
    اى رسول خدا !
    آيا مى دانى اكنون كجا هستى؟
    الآن مقابل مسجد كوفه هستى.[16]
    جبرئيل محل مسجد كوفه را نشان پيامبر مى دهد و مى گويد:
    اينجا جائى است كه حضرت آدم و همه پيامبران، در آن نماز خوانده اند.[17]
    و پيامبر نيز در اينجا نماز مى خواند.[18]
    تو خوب مى دانى كه اينجا يك بيابان است.
    هنوز شهر كوفه بنا نشده است و اثرى هم از مسجد نيست !
    اما اينجا مكان مقدسى است كه بعدها در آن مسجد كوفه بنا خواهد شد.
    مسجدى كه اگر در آن نماز واجب خويش را بخوانى خدا ثواب حج واجب به تو مى دهد و اگر نماز مستحب بخوانى ثواب عمره خواهى داشت.[19]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب قصه معراج نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن