کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    اكنون پيامبر مى خواهد وارد بهشت شود.
    آن هشت در بزرگ را مى بينى !
    آنها درهاى بهشت هستند.
    نوشته هاى روى درهاى آن را مى بينى !
    سعى كن آنها را بخوانى !
    عَليُّ بن أبي طالب أميرُ المُؤمنين
    آيا مى دانى اين جمله را چه موقعى بر درهاى بهشت نوشته اند؟
    هفتاد هزار سال قبل از خلقت حضرت آدم(عليه السلام).[57]
    اكنون پيامبر وارد بهشت مى شود...
    صداى بلندى در سرتاسر بهشت مى پيچد !
    پيامبر از جبرئيل سؤال مى كند كه اين صداى كيست؟
    و جبرئيل پاسخ مى دهد:
    اين صداى درخت طُوبى است كه فرياد شوق سر داده است.[58]
    و پيامبر به سوى اين درخت پيش مى رود.
    نگاه كن !
    چه درخت با عظمتى است.
    اگر پانصد سال زير سايه آن راه بروى، باز از سايه آن بيرون نمى روى !
    هر شاخه آن صد نوع ميوه دارد !
    هر ميوه اى كه بخواهى مى توانى از آن بچينى !
    هرگاه از شاخه آن ميوه بچينى، فورى جاى آن ميوه ديگرى سبز مى شود.
    در همه خانه هاى بهشتى شاخه اى از آن وجود دارد !
    و واقعاً كه اين درخت چه عظمتى دارد.
    به راستى اين درخت از كيست؟
    پيامبر اين سؤال را از جبرئيل مى كند.
    جبرئيل مى گويد:
    اين درخت، از برادرت على مى باشد.[59]
    و جالب است بدانى كه اصل اين درخت در خانه بهشتى حضرت على(عليه السلام)است !
    زير اين درخت چهار نهر جارى است !
    نهرى از آب گوارا، نهرى از شير، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از عسل.[60]
    پيامبر كنار اين درخت مى آيد.
    عجب صفايى دارد اين درخت طوبى !
    نگاه كن !
    درخت طوبى فهميده است كه پيامبر مهمان اوست !
    براى همين شاخه اى از آن، جلوى پيامبر مى رود ! !
    و پيامبر دست مى برد و ميوه اى از ميوه هاى آن را مى چيند !
    مى توانى حدس بزنى كه چه ميوه اى را پيامبر انتخاب كرده است؟
    پيامبر، خرماى تازه را چيده است.
    رطبى كه از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر است.[61]
    پيامبر به سير خود در بهشت ادامه مى دهد...
    آن قصر باشكوه كه از ياقوت سرخ ساخته شده است را مى بينى !
    اى جبرئيل، اين قصر از كيست؟
    جبرئيل مى گويد:
    اين قصر از كسى است كه سخنش نيكو باشد و زياد روزه بگيرد و مردم را غذا دهد و شب هنگام كه مردم در خواب هستند نماز شب بخواند.[62]
    و آنجا را نگاه كن !
    فرشتگان مشغول ساختن ساختمانى هستند !
    آيا به آنان "خسته نباشيد" نمى گويى؟
    خسته نباشيد !
    آنان چه سخت مشغول كار خويش هستند...
    نگاه كن !
    چرا آنان ديگر كار نمى كنند؟
    پيامبر جلو مى رود و سؤال مى كند شما چرا كار خود را رها ساختيد؟
    آنان مى گويند:
    اين خانه را براى مؤمنى مى سازيم.
    و هرگاه آن مؤمن به ذكر خدا مشغول باشد، مصالح به ما مى رسد.
    اما اگر از ياد خدا غافل شود، مصالحى به ما نمى رسد و كار ما تعطيل مى شود.[63]
    آن قصرهاى بهشتى را نگاه كن كه بسيار زيبا است و از پنجره هاى آن مى توانى همه بهشت را ببينى.
    اين قصرها از كيست؟
    جبرئيل مى گويد:
    اين قصرهاى زيبا از آنانى است كه خشم خود را فرو خورند و مردم را عفو كنند.[64]
    پيامبر همچنان در بهشت به سير خود ادامه مى دهد...
    به به ! عجب بوى خوشى مى آيد !
    اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟
    پيامبر مدهوش اين بو شده است.
    براى همين از جبرئيل سؤال مى كند:
    اين عطر خوش چيست؟
    جبرئيل مى گويد:
    اين بوى سيب است !
    سيصد هزار سال پيش، خداى متعال، سيبى با دست خود آفريد.
    اى محمد !
    سيصد هزار سال است كه اين سؤال براى ما بدون جواب مانده است كه خداوند اين سيب را براى چه آفريده است؟
    و ناگهان دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند.
    آنان همراه خود همان سيب را آورده اند !
    پس خطاب به پيامبر مى گويند:
    اى محمد !
    خدايت سلام مى رساند و اين سيب را براى شما فرستاده است.[65]
    آرى، پيامبر ما، مهمان خدا شده است و خدا مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند.
    خداوند، سيصد هزار سال قبل، هديه پيامبر خود را آماده كرده است.
    هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چه بود؟
    به نظر شما آيا فرشتگان به جواب سؤال خود رسيدند؟
    بايد صبر كنى تا پيامبر اين سيب را تناول كند و از آن حضرت زهرا(عليها السلام)، پا به عرصه گيتى گذارد، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب برايت معلوم مى شود.
    حتماً شنيده اى پيامبر بارها و بارها حضرت زهرا(عليها السلام) را مى بوسيد؟
    و عايشه (همسر پيامبر) كه اين منظره را مى ديد زبان به اعتراض گشود.
    يك روز پيامبر به او فرمود:
    فاطمه من از آن ميوه بهشتى خلق شده است.[66]
    من هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم.[67]
    چرا كه فاطمه من بوى بهشت مى دهد !
    آيا اجازه مى دهى كلامى را به رسول خدا بگويم:
    اى رسول خدا !
    تو مى آمدى و زهرا را مى بوسيدى و از او بوى بهشت استشمام مى كردى ولى چه شد كه بعد از رفتنت، ميخِ درب خانه همان جايى را بوسه زد كه تو بارها و بارها مى بوسيدى؟ !


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب قصه معراج نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن