پيامبر وارد عرش الهى مى شود.
نگاه پيامبر به ستون هاى عرش مى افتد و بر روى آن نوشته هايى مى بيند.
لا إلهَ الاّ الله
مُحَمدٌ رَسُولُ الله
عَليُّ بن أبي طالِب أميرُ المُؤمنين
[54] آرى توحيد و نبوّت و امامت، بر ستون هاى عرش نوشته شده است.
پيامبر نگاهش به گوشه اى ديگر از عرش مى افتد.
حضرت على(عليه السلام) را مى بيند كه به نماز ايستاده است ! !
اى جبرئيل !
آيا على(عليه السلام) زودتر از من به عرش رسيده است؟
و جبرئيل جواب مى دهد:
نه، اى محمد !
اين حكايتى دارد !
خداوند، در بالاى عرش خود، مدح و ثناى على(عليه السلام) مى كرد و بر او، درود مى فرستاد !
و عرش خدا، اين مدح و ثنا و صلوات را مى شنيد.
اينجا بود كه عرش مشتاق شد تا اين على(عليه السلام) را ببيند.
آرى عرش، بى قرار على(عليه السلام) شده بود !
خدا، فرشته اى را به شكل على(عليه السلام) خلق كرد تا عرش به او نظر كند وبه آرامش برسد.
اين فرشته دائماً در حال عبادت است.
تا روز قيامت، ثواب عبادت او براى شيعيان او نوشته مى شود.
[55] آنجا را نگاه كن !
آن فرشته را مى گويم كه همواره در حال شمردن و حساب كردن است.
جبرئيل او را مى شناسد براى همين به پيامبر مى گويد:
او فرشته باران است و از اول دنيا تا به حال، حساب همه قطرهاى باران را دارد.
پيامبر نزديك مى شود و به او مى گويد:
آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى كه از اول خلقت تا كنون باريده است مى دانى؟
و آن فرشته جواب مى دهد:
آرى، يا رسول الله، من حتى مى دانم كه چند قطره باران در دريا چكيده است و چند قطره در خشكى.
پيامبر از حافظه و دقّت اين فرشته تعجب مى كند.
و چون اين فرشته تعجب رسول خدا را مى بيند چنين مى گويد:
اى رسول خدا !
چيزى هست كه من با اين حافظه و حساب گرى قوى، نمى توانم آن را محاسبه كنم !
هر گاه گروهى از امت تو جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم.
[56] خوبِ من، تو هم اكنون بر پيامبر و خاندان پاكش، صلوات بفرست !
الّلهُمّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد.