کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفتم

      فصل هفتم



    س: شنيده ايم كه زنان مدينه به عيادت حضرت فاطمه(عليها السلام)رفتند، اين اتفاق در چه زمانى بوده است؟
    ج: حكومت رفت و آمد به خانه فاطمه(عليها السلام) را ممنوع كرده بود و اجازه نمى داد كسى به خانه آن حضرت برود، زيرا آنان از روشنگرى فاطمه(عليها السلام)در هراس بودند، آرى، وقتى كه ديگر حكومت احساس كرد كه روزهاى آخر عمر فاطمه(عليها السلام) است اجازه داد تا زنان مدينه به عيادت او بروند، زيرا عيادت زنان از فاطمه(عليها السلام)، مقدمه اى بود براى اين كه ابوبكر و عمر به عيادت آن حضرت بروند.
    اين خبر به گوش زنان مدينه رسيد كه حكومت اجازه داده است تا به عيادت فاطمه(عليها السلام) بروند، پس گروهى از آنان راهى خانه آن حضرت شدند، سلام كردند و جواب شنيدند و در كنار بستر فاطمه(عليها السلام) نشستند، آن حضرت رو به آنان كرد و چنين گفت: "از شوهرانِ شما ناراضى هستم، زيرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس هاى خود رفتند. عذاب بسيار سختى در انتظار آنها مى باشد واى بر كسانى كه دشمن ما را يارى كردند".61
    زنان با شنيدن اين سخنان به گريه افتادند و سپس نزد شوهران خود رفتند و سخن فاطمه(عليها السلام) را بازگو كردند، پس عده اى از بزرگان شهر مدينه تصميم گرفتند نزد فاطمه(عليها السلام) بروند و از او عذرخواهى كنند، پس به سوى خانه على(عليه السلام) حركت كردند. وقتى وارد خانه شدند چنين گفتند: "اى سرور زنان! اگر على زودتر از بقيّه به سقيفه مى آمد ما با او بيعت مى كرديم ولى ما چه كنيم؟ على به سقيفه نيامد و ما ناچار شديم با ابوبكر بيعت كنيم"، آنان مى خواستند براى بىوفايىِ خود عذر بياورند، امّا خودشان هم مى دانند اين عذر بدتر از گناه است! آنان خودشان هم مى دانستند كه على(عليه السلام) در آن روز، مشغول غسل دادن پيكر پيامبر بود، آيا درست بود كه او پيكر پيامبر را رها كند و به سقيفه برود؟
    اينجا بود كه فاطمه (عليها السلام) رو به آنها كرد و گفت: "بعد از روز غدير ديگر براى كسى عذرى باقى نمى ماند! شما در آن روز با على(عليه السلام) پيمان بسته بوديد، چرا بر سر پيمان خود نمانديد؟ اكنون از پيش من برويد، من نمى خواهم شما را ببينم، آيا بهانه ديگرى هم داريد كه بگوييد؟ شما مقصّر هستيد كه در حقّ ما كوتاهى كرديد". همه، سرهاى خود را پايين انداختند.62
    س: آيا ابوبكر و عمر هم به عيادت فاطمه(عليها السلام) رفتند؟
    ج: بله. در همان روزهاى آخر زندگى فاطمه(عليها السلام)بود كه آن دو نفر تصميم به اين كار گرفتند، مردم مى دانستند كه فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر و عمر ناراضى است، پس آن دو نفر مى خواستند افكار عمومى را تحريف كنند، براى همين تصميم گرفتند به عيادت فاطمه(عليها السلام) بروند. اين خبر به فاطمه(عليها السلام) رسيد، فاطمه(عليها السلام)مى خواست از اين فرصت استفاده كند تا نارضايتى خود از آن ظالمان را براى تاريخ بيشتر آشكار كند. روى فاطمه(عليها السلام) به سمت ديوار بود، آن دو وارد خانه فاطمه(عليها السلام)شدند. سلام كردند و فاطمه(عليها السلام) جواب سلام آنان را نداد، زيرا جواب سلام مؤمن واجب است و فاطمه(عليها السلام) آن دو نفر را مؤمن نمى دانست.
    آن دو نفر از جا بلند شدند و رو به روى فاطمه(عليها السلام) نشستند، پس فاطمه(عليها السلام)به زنانى كه اطراف او بودند چنين گفت: "روى مرا از سمت اين دو نفر بگردانيد". به اين جمله دقّت كنيد، چرا فاطمه(عليها السلام) خودش صورتش را برنگرداند؟ مگر چقدر جسم آن حضرت آسيب ديده بود كه ديگر نمى توانست صورتش را سريع به سمت ديگر بچرخاند؟ مادر مظلوم شيعه، فقط هيجده سال داشت، آن دشمنان با او چه كردند؟ مگر چگونه او را لگدهاى محكم زدند كه ديگر نمى توانست حتّى صورتش را هم بچرخاند؟ شيعه براى اين ظلم ها و ستم هاست كه مى سوزد و اشك مى ريزد، غيرت شيعه هرگز اجازه نمى دهد كه اين دردها فراموش شود.
    در اينجا متن عربى اين ماجرا را ذكر مى كنم: "قَالَتْ لِنِسْوَة حَوْلَهَا: حَوِّلْنَ وَجْهِي". در آن روز، عدّه اى از زنان بنى هاشم نزد فاطمه(عليها السلام) بودند، پس به آنان گفت: "صورت مرا برگردانيد".
    اين سند مظلوميّت فاطمه(عليها السلام) است، آنان كه از روى عمد، سكوت مى كنند و اين رنج هاى فاطمه(عليها السلام) را بازگو نمى كنند در روز قيامت بايد جوابگو باشند، فاطمه(عليها السلام)بعد از ماجراى قباله فدك، ديگر نتوانست فرزندان خود را در آغوش بگيرد يا گيسوى زينب را شانه كند...

    س: در ماجراى عيادت چه روى داد؟
    ج: ابوبكر چنين گفت: "اى فاطمه! اى عزيز دل پيامبر! تو مى دانى كه من تو را بيش از دخترم، عايشه دوست دارم". ابوبكر منتظر بود تا فاطمه(عليها السلام)جواب بدهد، امّا فاطمه(عليها السلام)سكوت كرده بود، ابوبكر در حالى كه گريه مى كرد، چنين ادامه داد: "اى دختر پيامبر!آيا مى شود مرا ببخشى؟ من براى به دست آوردن رضايت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستى خود دست مى كشم!".63
    فاطمه(عليها السلام) كه رويش طرف ديگر بود گفت: "مگر حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟"، ابوبكر سر خود را پايين انداخت، فاطمه(عليها السلام) از آنها پرسيد: آيا شما از پيامبر اين سخن را نشنيديد: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟". آنان پاسخ دادند: "آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم"، آن وقت فاطمه(عليها السلام) از سوز دل چنين گفت: "بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم، به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و از شما نزد او شكايت كنم".64
    اينجا بود كه ابوبكر به گريه پناه برد، شايد بتواند راه نجاتى براى خود بيابد! او فكر مى كرد كه مى تواند با گريه، فريب كارى كند، پس با صداى بلند گريه كرد و گفت: "واى بر من! من از غضب تو به خدا پناه مى برم! امان از عذاب خدا، اى كاش، به دنيا نيامده بودم و چنين روزى را نمى ديدم!"، پس فاطمه(عليها السلام)چنين فرمود: "من بعد از هر نماز، شما دو نفر را نفرين مى كنم". اينجا بود كه آن دو بلند شدند و رفتند.65
    آن روز، ابوبكر گريه كرد ولى نمى دانست كه فاطمه(عليها السلام)هرگز با ديدن چند قطره اشك، دست از آرمان خود برنمى دارد. گريه كردن كارى ندارد، اگر ابوبكر واقعاً توبه كرده بود و واقعاً مى خواست فاطمه(عليها السلام) را راضى كند بايد دست على(عليه السلام) را مى گرفت و به مسجد مى برد و در حضور مردم اعلام مى كرد كه حق با على(عليه السلام)است و از همه مى خواست با على(عليه السلام)بيعت كنند. اين معناى توبه ابوبكر بود، امّا ابوبكر محكم به حكومت و قدرت چسبيده بود و فقط حاضر بود براى توبه كردن، گريه كند. اين گريه، هيچ فايده اى ندارد و فقط با آن مى تواند يك مشت از مريدان خود را خام كند. ابوبكر خيال مى كرد كه با اين گريه مى تواند فاطمه(عليها السلام)را هم فريب بدهد ولى زهى خيال باطل! شيعه بايد مواظب باشد، چه بسا عدّه اى با گريه بخواهند فريب كارى كنند و مردم را از حقّ و حقيقت جدا كنند.
    ابوبكر و عُمَر مى دانستند كه فاطمه(عليها السلام)از دست آنان ناراضى است ولى باز هم به عيادت او رفتند، زيرا خيال مى كردند فاطمه(عليها السلام) هم مثل خيلى از زن ها، احساسى است و وقتى گريه هاى ابوبكر را ببيند، احساسات بر او غلبه مى كند و ابوبكر را مى بخشد، ولى آنان فاطمه(عليها السلام)را به خوبى نشناختند، درست است كه او مدّت ها است در بستر بيمارى است و توانايى حركت ندارد، ولى هر گونه شك و شبهه را از دل ها مى زدايد. فاطمه(عليها السلام) تأكيد مى كند كه بعد از هر نماز آن دو نفر را نفرين مى كند و همه مى دانيم كه نفرين چيزى بالاتر از لعنت كردن است و فاطمه(عليها السلام)اين گونه خشم خويش را نسبت به اين دو نفر نشان مى دهد تا پيروان او، راه او را ادامه دهند.

    س: ما هميشه اين سؤال را پيش خود مطرح مى كرديم كه چرا فاطمه(عليها السلام)قبول كرد آن دو نفر به عيادت او بيايند، اكنون فهميديم كه فاطمه(عليها السلام) از اين فرصت استفاده كرد تا حق آشكارتر شود.
    ج: همين طور است، فاطمه(عليها السلام) داغى به دل آن دو نفر و پيروان آنها نهاد كه تا روز قيامت، دل آنها در آتش اين داغ مى سوزد، آنها به خيال خود آمده بودند تا ماجرا را سرپوش بنهند ولى نتيجه چيز ديگر شد، اكنون پيروان فاطمه(عليها السلام)مى دانند كه بعد از هر نماز بايد دشمنان حق و حقيقت را لعنت كنند.

    س: ما شنيده ايم كه امام صادق(عليه السلام) بعد از هر نماز، چهار مرد و چهار زن را لعنت مى كرد، پس آن حضرت هم از مادرش پيروى مى كرده است.
    ج: ابن ثُوير يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) بود كه يك سفر با آن حضرت به حجّ رفت، در اين سفر او ديد كه امام صادق(عليه السلام) بعد از هر نماز واجب، چهار مرد و چهار زن را لعنت مى كرد، همان كسانى كه در حقّ اهل بيت(عليهم السلام)ظلم و ستم فراوان كردند، امام نام آن ها مى برد و آنان را لعنت مى كرد.66

    س: بعد از اين ماجراى عيادت، مهمترين ماجرا چيست؟
    ج: آن روزها، روزهاى آخر زندگى فاطمه(عليها السلام) بود، براى همين او وصيّت مهم خود را براى على(عليه السلام) بازگو كرد، وصيّت مهم او اين بود: "على جان! نگذار كسانى كه به من ظلم و ستم كردند بر پيكر من نماز بخوانند، من مى خواهم قبرم مخفى باشد". على(عليه السلام) به فاطمه(عليها السلام) وعده داد و به اين وعده هم عمل كرد، وقتى فاطمه(عليها السلام) از دنيا رفت، در دل شب بر پيكر او نماز خواند و او را دفن كرد و نگذاشت دشمنان باخبر شود، على(عليه السلام) چهل صورت قبر در بقيع درست كرد تا كسى نفهمد كدام قبر فاطمه(عليها السلام) است.67
    صبح كه شد، خليفه منتظر بود تا پيكر فاطمه(عليها السلام) را به مسجد بياورند و او بر آن نماز بخواند. خبرى در شهر پيچيد: "ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است". مردم به سوى قبرستان بقيع رفتند، مى خواستند قبر فاطمه(عليها السلام)را پيدا كنند، امّا با چهل قبر تازه روبه رو شدند. مردمى كه در بقيع جمع شده بودند با خود مى گفتند: "چرا فاطمه(عليها السلام) را مخفيانه به خاك سپردند؟ چرا قبر او نامعلوم است؟"، اين كار پيام سياسى مهمّى براى همه داشت، اين كار، فريادِ بلند اعتراض بود.
    عُمَر از اين موضوع بسيار عصبانى شد. او مى دانست كه مخفى بودن قبر فاطمه(عليها السلام)، براى تاريخ، يك علامت سؤال بزرگ است. هر كس كه تاريخ را بخواند با خود خواهد گفت: "چرا قبر فاطمه(عليها السلام) مخفى است؟"، جواب اين سؤال، آبروى خلافت را مى برد. او مى خواهد هر طور شده است اين علامت سؤال را پاك كند. عُمَر تصميم گرفت تا آن قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه(عليها السلام) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند.68
    خبر به على(عليه السلام) رسيد، او شمشيرِ ذو الفقار را در دست گرفت و به سوى بقيع آمد، عُمَر جلو آمد و گفت: "اى على! ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند". على(عليه السلام) دست برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين زد و روى سينه او نشست و گفت: "تا امروز هر كارى كرديد من صبر نمودم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود".69
    همه على(عليه السلام) را مى شناختند، اگر على(عليه السلام) سوگند ياد كند به آن عمل مى كند، ابوبكر جلو مى آيد و مى گويد: "اى على! تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم". و اين گونه بود كه مردم به خانه هاى خود بازگشتند.70

    س: براى اين كه نظم و ترتيب حوادث فاطميّه به خوبى در ذهن ما نقش ببندد، آن را به صورت خلاصه بازگو كنيد.
    ج: من در اينجا ده حادثه مهم را به ترتيب بازگو مى كنم:
    1 - وقتى على(عليه السلام) پيكر پيامبر را به خاك سپرد سه روز در خانه ماند و مشغول نوشتن قرآن شد و در اين سه روز از خانه بيرون نيامد.
    2 - بعد از سه روز، على(عليه السلام) قرآن را به مسجد آورد و به مردم عرضه كرد (ولى مردم آن قرآن را قبول نكردند، پس على(عليه السلام) به خانه بازگشت).
    3 - گروهى از ياران على(عليه السلام) (سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و...) در خانه آن حضرت تحصّن كردند كه حكومت به آنجا هجوم برد و آنان را متفرق كرد. اين همان هجوم اوّل است. در اين هجوم، هيچ آسيبى به فاطمه(عليها السلام) نرسيد.
    4 - به مدّت سه شب، على(عليه السلام) همراه با فاطمه(عليها السلام) نزد انصار مى رفتند، فاطمه(عليها السلام) از آنان مى خواست تا پيمانى كه در روز غدير با على(عليه السلام) بسته بودند را به ياد بياورند و على(عليه السلام) را يارى كنند.
    5 - سه شب گذشت، روز 5 ربيع الاول فرا رسيد (هفت روز از رحلت پيامبر گذشته بود)، حكومت تصميم گرفت تا هجوم دوم را انجام دهد پس دستور داد تا هيزم زيادى آوردند، عُمَر شعله آتش در دست گرفت و هيزم ها را آتش زد و لگد به در زد و فاطمه(عليها السلام) بين در و ديوار قرار گرفت و محسن او شهيد شد. دشمنان على(عليه السلام) را به مسجد بردند، فاطمه(عليها السلام)نيز به مسجد رفت و تصميم گرفت نفرين كند كه نشانه زلزله آشكار شد و دشمنان ترسيدند و على(عليه السلام) را رها كردند.
    6 - فاطمه(عليها السلام) در ماجراى هجوم دوم، آسيب بدنى ديده بود ولى بعد از ده روز استراحت، حال او مقدارى بهبود يافت پس به مسجد رفت و خطبه خواند و از حقّ و حقيقت دفاع كرد. او گاهى به قبرستان اُحُد و گاهى به قبرستان بقيع مى رفت و تا آنجا كه مى توانست روشنگرى مى كرد.
    7 - تقريباً يك ماه گذشت، يك روز او نزد ابوبكر رفت و از او قباله فدك را گرفت، عُمَر از ماجرا باخبر شد، در ميانه كوچه راه را بر او بست و او را با لگدهاى محكم و فراوان زد، اين لگدها، همان ضربه هاى كارى بود كه باعث شد وقتى فاطمه(عليها السلام) به خانه رسيد ديگر از بستر بيمارى بلند نشد. از ماجراى فدك به بعد ديگر فاطمه(عليها السلام) از خانه بيرون نيامد.
    8 - روزهاى آخر زندگى فاطمه(عليها السلام) بود كه زنان مدينه به عيادت آن حضرت آمدند، بعد از آن، شوهران آن زنان نزد فاطمه(عليها السلام) رفتند و آن حضرت براى آنان سخنان مهمى را بازگو كرد، بعد از چند روز، ابوبكر و عُمَر به عيادت فاطمه(عليها السلام)آمدند و او به آنان گفت كه بعد از هر نماز آنان را نفرين مى كند.
    9 - چند روز از عيادت كه گذشت، فاطمه(عليها السلام) وصيت هاى خود را نمود و بعد از دو سه روز از دنيا رفت و فرزندان او يتيم شدند.
    10 - على(عليه السلام) در نيمه شب پيكر فاطمه(عليها السلام) را مخفيانه به خاك سپرد و اجازه نداد دشمنان در تشييع پيكر فاطمه(عليها السلام) شركت كنند.
    از شما مى خواهيم تا ترتيب اين ده ماجرا را به خوبى به خاطر بسپاريد، زيرا اگر نظم اين حوادث را ندانيم نمى توانيم تحليل تاريخى دقيقى از فاطميّه داشته باشيم.

    س: شما تأكيد داريد كه بعد از ماجراى قباله فدك، فاطمه(عليها السلام)ديگر از بستر بلند نشد، ولى ما شنيده ايم بعضى نقل مى كنند كه در روز آخر، فاطمه(عليها السلام)براى فرزندان خود، نان تازه پخت و خانه را آب و جارو كرد.
    ج: اين مطلب در منابع معتبر ذكر نشده است، ما فقط مى توانيم به مطالبى كه در كتب معتبر آمده است اعتماد كنيم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب قلب شیعه نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن