کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سوم

      فصل سوم



    س: حاج آقا! شما از رسوخ فرهنگ جاهليّت سخن گفتيد، اين فرهنگ چه تأثير ديگرى در آن فتنه ها داشت؟
    ج: براى مردم آن روزگار سخت بود كه يك جوان بر آنان فرمانروايى كند، حضرت على(عليه السلام) تقريباً 33 سال داشتند، قبول اطاعت از فرمان هاى فردى در اين سن و سال در فرهنگ آن مردم، امرى سخت بود، آنان دوست داشتند كه رهبرشان، ريش سفيد باشد و سن و سالى از او گذشته باشد، براى همين است كه وقتى در "سقيفه" عُمَر مى خواست مردم را به بيعت با ابوبكر فرا بخواند اين جمله را گفت: "اى مردم! بياييد با كسى كه از همه ما پيرتر است بيعت كنيم". اين جمله نشان مى دهد كه او چقدر به زنده كردن فرهنگ جاهلى، اميد بسته و به پشتوانه اين اقدام به ميدان آمده بوده است.14

    س: يك بار در سخنرانى شما شنيديم كه گفتيد سران خط نفاق، بسيار فريبكار و سياستمدار بوده اند، منظور شما چه بود؟
    ج: عدّه اى خيال مى كنند آنان كه غصب خلافت كردند چند پيرمرد بودند كه از سياست چيزى نمى دانستند و انسان هايى ساده لوح بودند كه مردم به آنان رو كردند و حكومت و قدرت را به آنان سپردند، در حالى كه اين تفكر باطل است، آنان بسيار باهوش، زيرك و سياستمدار بودند و مى دانستند چگونه مردم را قدم به قدم از حقيقت دور كنند.
    عُمَر برنامه اى را طرح ريزى و اجرا كرد كه تا زمان ظهور امام زمان با قدرت ادامه خواهد داشت، او توانست مسير تاريخ را تغيير دهد و هنوز هم كه هنوز است خط فكرى او، زنده و پويا است.
    وقتى پيامبر وضو مى گرفت، مردم نمى گذاشتند آب وضوى پيامبر به روى زمين بريزد و آن را براى تبرّك بر صورت خود مى پاشيدند، ولى خط نفاق كارى كرد تا همان كسانى كه آب وضوى پيامبر را براى تبرّك مى بردند، هيزم آوردند تا دخترش فاطمه(عليها السلام) و فرزندانش را در آتش بسوزانند!15
    چگونه مى شود آن مردمى كه براى پيامبر از جان و دل، مايه مى گذاشتند، سرانجامشان به اينجا برسد؟ مگر خط نفاق به آنان چه گفت؟ دستگاه تبليغاتى آنان موجى از دروغ و فريب را در جامعه رواج دادند، اين كارِ حكومت، يك شاهكار در نيرنگ و فريب است، زيرا آنان عدّه اى را با پول به طمع انداختند و به عدّه اى وعده دادند كه سهمى از حكومت را به آنان بدهند و عدّه اى را هم ترساندند و گروه ديگر را فريب دادند و به اسم دينِ خدا آنان را گمراه كردند.

    س: منظور شما همان سياست زر و زور و تزوير است؟
    ج: منظور از "زر"، طلا و پول است، منظور از زور هم كه مشخص است يعنى عدّه اى را به قتل مى رسانند تا مردم دچار ترس و وحشت شوند، "تزوير" هم يعنى فريب و نيرنگ. وقتى تاريخ را مى خوانيم مى بينيم كه حكومت هاى باطل مردم را اين گونه خام كرده اند، در ماجراى عاشورا هم حكومت يزيد با همين روش مردم را به جنگ امام حسين(عليه السلام)آورد، ابتدا سكه هاى زيادى بين مردم پخش كردند و عدّه اى را به طمع انداختند و آنان براى دريافت جايزه هاى فراوان به جنگ امام زمان خود رفتند.16
    بعد از آن نوبت به تزوير رسيد، ابن زياد، شخصى را به نام ابن سعد به عنوان فرمانده سپاه انتخاب كرد، ابن سعد استاد نيرنگ و فريب بود و براى مردم اين گونه سخنرانى كرد: "اى مردم! راه بهشت از جنگ در كربلا مى گذرد! بشتابيد! اگر مى خواهيد از اسلام دفاع كنيد برخيزيد و به جنگ با حسين برويد! حسين از دين اسلام منحرف شده است. او مى خواهد در جامعه اسلامى، آشوب به پا كند. او با خليفه پيامبر سر جنگ دارد"، او در صبح روز عاشورا چنين فرياد برآورد: "اى لشكر خدا! بشتابيد و جنگ با حسين را آغاز كنيد".17
    اين همان سياست تزوير و نيرنگ است كه به اسم دين خدا به جنگ امام زمان مى آيد، بعد از سياست زر و تزوير، نوبت به سياست زور رسيد تا ترس و وحشت را در دل ها نهادينه كند، مردم ديدند كه سربازان ابن زياد در كوچه هاى كوفه به راه افتادند و فرياد برآوردند كه هر كس به جنگ حسين(عليه السلام)نرود و در كوفه بماند به قتل خواهد رسيد. به خاطر اين سياست بود كه سى هزار نفر از مردم كوفه شمشير به دست گرفتند و در كربلا جمع شدند تا امام حسين(عليه السلام) را به شهادت برسانند، مردمى كه امام حسين(عليه السلام) را به كوفه دعوت كرده بودند براى قتل آن حضرت به كربلا رفتند، همان كسانى كه نامه براى امام نوشته بودند به جنگ او آمدند، اين قدرت سياست زر و زور و تزوير است.18

    س: متن نامه هاى مردم كوفه چه بود؟
    ج: كوفيان دوازده هزار نامه براى امام حسين(عليه السلام) فرستادند، در آن نامه ها آمده بود: "اى حسين! ما جان خود را در راه تو فدا مى كنيم. به سوى ما بيا، ما همه، سرباز تو هستيم"، "اى حسين! بشتاب كه همه ما در انتظار تو هستيم. در شهر ما لشكرى صد هزار نفرى خواهى يافت كه براى يارى تو سر از پا نمى شناسند".19

    س: اين تحليل شما ما را به فكر فرو برد.
    ج: اكنون كه دانستيد چگونه دشمنان، مردم كوفه را فريب دادند، ديگر مى توانيد اقدامات خط نفاق را در روزهاى بعد از رحلت پيامبر تحليل كنيد، دقت كنيد: سياست هاى حكومت ها هرگز باعث نمى شود كه اختيار را از انسان ها بگيرد، اين سياست ها زمينه ها را فراهم مى كند، سرانجام اين خودِ انسان است كه تصميم مى گيرد و او مسؤول همه تصميم هاى خود است، اين كه مى بينيم در روز عاشورا چند نفرى توبه مى كنند و به لشكر امام حسين(عليه السلام)ملحق مى شوند نشانه آن است كه در آن شرايطى كه زر و زور و تزوير، همه جا را فرا گرفته بود باز عدّه اى حق را شناختند و به سوى آن آمدند، آنان حق را انتخاب كردند و رستگار شدند، در ماجراى فاطميّه هم مى بينيم كه افرادى همچون سلمان، فريب آن فتنه ها را نخوردند و حق را برگزيدند.

    س: منظور شما از سياست "زر" در ماجراى غصب خلافت چيست؟
    ج: در سال آخر زندگى پيامبر، مناطق مختلفى كه قبلاً مسلمان نشده بودند اسلام آوردند، در همان روزهاى آخر زندگى پيامبر، پول زيادى از آن مناطق به مدينه رسيده بود، اين پول به عنوان "بيت المال" بود، ولى وقتى پيامبر از دنيا رفت معلوم نشد آن پول ها كجا رفت، ما بر اين باوريم حكومتى كه روى كار آمد همه آن پول ها را ميان سران قبايل تقسيم كرد، هر كه را كه مى شد با پول خريدند و اين اوّلين قدم براى تثبيت حكومت بود، حتّى مقدارى از آن پول را در ميان زنان مدينه تقسيم كردند.20
    به اين نكته دقّت كنيد: لازم نبود كه حكومت به تك تك مردم پول بدهد، كافى بود رئيس قبيله را با پو ل بخرد، وقتى رئيس يك قبيله با خليفه بيعت مى كرد، همه مردم آن قبيله از او پيروى مى كردند.
    ما امروزه درك خوبى از نظام قبيله گرى نداريم، در نظام قبيله گرى، خيلى از تصميمات به عهده رئيس قبيله بود، از شما مى خواهم تا درباره فرهنگ قبيله گرى، تحقيق بيشترى كنيد. كسى كه از اين موضوع بى خبر باشد نمى تواند ماجراى فاطميّه را به خوبى تحليل كند، در زمان ما مثلاً در انتخابات اگر بزرگِ فاميل به شخصى رأى بدهد يا نظرى بدهد، جوانان اصلاً اهميّتى به اين موضوع نمى دهند و كار ندارند كه آن پيرمرد به چه كسى راى داده است، جوانان امروز راه خود را از پيرمردها جدا كرده اند و هر كسى براى خود، حق انتخاب قائل است، ولى در نظام قبيله گرى چنين نبود، اگر بزرگ قبيله با كسى بيعت مى كرد همه جوانان و افراد آن قبيله با آن شخص بيعت مى كردند.
    حكومتى كه بعد از پيامبر روى كار آمد كافى بود فقط سران قبيله ها را با پول بخرد يا آنان را به طمع بياندازد كه آنان را در حكومت شريك مى كند، آن وقت ديگر كار تمام بود و بعد از بيعت رئيس قبيله، همه افراد قبيله (بدون هيچ اعتراضى) از رئيس قبيله پيروى مى كردند. آرى، تعصّبات قبيله گرى نقش بسيار پررنگى در فرهنگ آن روزگار داشت. بار ديگر تأكيد مى كنم: براى فهم دقيق ماجراى فاطميّه بايد فرهنگ قبيله گرى را به خوبى شناخت و به آن آگاهى پيدا كرد. خط نفاق از همه ظرفيّت هاى آن فرهنگ براى پيشبرد هدف خود بهره برده است.

    س: شما در سخنرانى خود اشاره كرديد كه حكومت مى خواست عبّاس (عموىِ پيامبر) را به طمع اندازد، ماجراى آن چيست؟
    ج: عبّاس، عموى پيامبر بود، او ريش سفيدِ بنى هاشم بود، اگر او با ابوبكر بيعت مى كرد باعث تقويت حكومت او مى شد، يك شب ابوبكر همراه با عُمَر و چند نفر ديگر به خانه عباس رفتند، ابوبكر چنين گفت: "اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقيّه مردم با من بيعت كنى. اگر تو اين كار را بكنى من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشين معرّفى كنم، اگر تو با ما بيعت كنى هم به نفع خودت و هم به نفع اسلام است"، ولى عباس با اين سخنان فريب نخورد و حاضر نشد آنان را يارى كند، از اين ماجرا متوجّه مى شويم كه ديدار با ريش سفيدان و بزرگان قبايل، يك برنامه حكومت ابوبكر بود و خيلى ها با وعده هاى آنان رام شدند ولى تنها كسى كه فريب نخورد عباس بود.21
    در اينجا به ماجراى ابوسفيان اشاره مى كنم، او در ابتدا با خلافت ابوبكر مخالفت كرد و چون او بزرگ بنى اميه بود، بنى اميه هم از بيعت با ابوبكرخوددارى كردند تا اين كه به او قول دادند كه فرزندانش را در حكومت سهيم كنند، اينجا بود كه او حاضر شد با ابوبكر بيعت كند و با بيعت او، همه بنى اميه با ابوبكر بيعت كردند، اين كه مى بينيم معاويه (پسر ابوسفيان) سال هاى سال بر شام حكومت كرد به دليل همين قولى بود كه به پدرِ معاويه داده بودند.

    س: سياست "زر" در دستگاه خلافت را بازگو كرديد، سياست "زور" و "تزوير" چگونه بود؟
    ج: درباره سياست "زور" در فصل بعد سخن خواهم گفت، در اينجا درباره سياست "تزوير" سخن مى گويم: دستگاه خلافت براى اين كه بتواند مردم را فريب بدهد، برنامه هاى مختلفى اجرا كرد، مهمترين كارى كه كرد اين بود كه در ذهن مردم اين نكته را حك كرد كه حضرت على(عليه السلام)مخالف وحدت است، زيرا بعد از ماجراى سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر مى بينيم كه حضرت على(عليه السلام) حاضر نشد با ابوبكر بيعت كند و به خانه خود رفت و صبر پيشه كرد، ولى حكومت انتظار داشت على(عليه السلام)با ابوبكر بيعت كند و اين نوع خانه نشينى را نمى پسنديد، اين سخن عُمَر است كه به ابوبكر گفته است: "تا زمانى كه على بيعت نكند بيعت بقيه مردم فايده اى ندارد".22
    اينجا بود كه دستگاه خلافت تصميم گرفت تا هر طور هست على(عليه السلام) را از خانه بيرون بكشد و او را وادار به بيعت با ابوبكر كند، ولى آنان به دنبال بهانه بودند، بهانه اى كه بتوان مردم را با آن فريب داد و چه بهانه اى بهتر از شركت نكردن در نماز جماعت!
    وقتى مردم با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت كردند، در وقت نماز همه به مسجد مى آمدند و پشت سر او نماز مى خواندند، در همان روزها على(عليه السلام)در خانه بود و به مسجد نمى آمد، اينجا بود كه دستگاه خلافت اين سخن را در ذهن ها نشاند كه هر كس سه روز بدون عذر به نماز جماعت نيايد منافق است و بايد خانه اش را به آتش كشيد! آنان اين سخن را به پيامبر نسبت دادند و عدّه اى كه از حكومت پول گرفته بودند به دروغ از پيامبر نقل كردند كه هر كس سه روز به مسجد نيايد و از جماعت مسلمانان فاصله گيرد بايد خانه اش را آتش زد!
    شايد شنيده باشى كه اهل سنّت نماز جماعت را واجب مى دانند، در حالى كه نماز جماعت در فقه شيعه، مستحب است، علّت اين كه اهل سنّت اين قدر به نماز جماعت تأكيد مى كنند و آن را واجب مى دانند به خاطر اين است كه اين مسأله براى آنان يك مسأله سياسى است، آنان نمى توانند به مستحب بودن نماز جماعت فتوا بدهند، زيرا اگر چنين كارى بكنند مردم از آنان خواهند پرسيد: اگر نماز جماعت مستحب است پس چرا به خانه على(عليه السلام) حمله كردند و آنجا را به آتش كشيدند؟
    اگر به كتاب هاى اهل سنّت مراجعه كنيم مى بينيم آنها احاديثى را از پيامبر نقل كرده اند و به اين احاديث هم فتوا داده اند، ابوهريره از پيامبر اين مطلب را به دروغ نقل مى كند: "من تصميم گرفتم تا دستور دهم تا مردم هيزم جمع كنند، پس از آنكه هيزم ها جمع شد به در خانه كسانى بروم كه هيچ عذرى ندارند ولى به مسجد نمى آيند، پس خانه آنان را آتش بزنم"!23
    به همين علّت است كه اهل سنّت نماز جماعت را واجب مى دانند، چهره اى كه آنان از پيامبر ترسيم كرده اند اين است كه اگر كسى به نماز جماعت حاضر نشود بايد خانه او را در آتش سوزاند! آن قدر دستگاه تبليغاتى حكومت اين مطلب را تكرار كرد و آن را در ذهن مردم نهادينه كرد كه مردم آن را باور كردند و اين همان تزوير است، على(عليه السلام) در خانه نشسته بود و مأمور به صبر بود، كسانى كه فريب اين سخنان حكومت را خورده بودند هيزم هاى فراوانى كنار خانه على(عليه السلام)جمع كردند و آنجا را به آتش كشيدند، خود ابوبكر و عُمَر هم آن جماعت را همراهى مى كردند.

    س: يعنى مردم باور كرده بودند بايد خانه على(عليه السلام) را آتش بزنند؟
    ج: وقتى دستگاه خلافت، دين خدا را به بازى گرفت و به بهانه نماز جماعت، مردم را براى آتش زدن خانه على(عليه السلام) گسيل داشت. دقّت كنيد چقدر مولاى ما مظلوم بود، آن كسى كه خودش اصل و اساس دين است، متّهم شد كه از دين بيرون رفته است، كار به آنجا رسيد كه حكومت، على(عليه السلام) را به عنوان "مُحارِب" معرفى كردند. اين عنوان، يك عنوان فقهى است و در قرآن آمده است. محارِب به كسى مى گويند كه به جنگ خدا و پيامبر آمده است و يا سلاح در دست گرفته است و جان و مال مردم را تهديد كرده است. اين تهمت ناروايى بود كه به حضرت على(عليه السلام) زدند و او را به عنوان "محارب" معرفى كردند.

    س: در كجا اين تهمت را به على(عليه السلام) زدند؟
    ج: آنان فاطمه(عليها السلام) را ميان در و ديوار قرار دادند و على(عليه السلام) را به مسجد بردند، ابوبكر بالاى منبر نشسته بود، عُمَر رو به او كرد و گفت: "على مُحارِب است، يا بايد با تو بيعت كند يا اين كه دستور بده ما گردن او را بزنيم". اين سخن نشان مى دهد كه آنان در فضاى جامعه، اين مطلب را القاء كرده بودند كه على(عليه السلام) محارب است.24

    س: شنيده ايم كه خط نفاق، على(عليه السلام) را به عنوان شخصى معرفى كردند كه در امّت اسلامى، اختلاف انداخته است!
    ج: وقتى دستگاه خلافت به ديدار عباس رفت تا او را فريب دهد به او چنين گفتند: "يك نفر مى خواهد ميان مسلمانان اختلاف بياندازد و او تو را كه عموى پيامبر هستى به عنوان يار و ياور خود معرّفى مى كند"، منظور آنان از اين سخن، حضرت على(عليه السلام) بود. همچنين در كتاب هاى اهل سنّت اين حديث را به پيامبر نسبت داده اند: "هر گاه امّت من بر حكومت فردى توافق كردند، همه بايد از آن فرد اطاعت كنند و هر كس كه مخالفت كرد بايد كشته شود". آرى، آنان از وحدت مسلمين سخن گفتند، وحدتى كه در سايه خلافت ابوبكر بنا شده بود و از همه مى خواستند اين وحدت را حفظ كنند و چون على(عليه السلام)با ابوبكر بيعت نكرده بود به عنوان كسى كه مخالف وحدت است مطرح شد و بايد كشته شود!!25
    همين سه مطلبى كه بازگو كردم مى تواند مقدارى فضاى جامعه آن روز را براى شما به تصوير بكشد، خط نفاق صبح از خواب بيدار نشد كه يكباره تصميم بگيرد به درِ خانه على(عليه السلام) برود و آنجا را به آتش بكشد. آنها طرح و برنامه داشتند، قدم به قدم جلو مى آمدند، ابتدا حضرت على(عليه السلام) را ترور شخصيتى كردند، او را منافق قلمداد كردند زيرا به نماز جماعت نمى آمد و در خانه نشسته بود، بعد او را مخالف وحدت معرفى كردند و در نهايت او را محارب (دشمن خدا و دشمن پيامبر) معرفى كردند، زيرا حاضر نبود با ابوبكر (كه در نگاه آنان خليفه پيامبر بود) بيعت كند.

    س: ما از اين مطالب آگاهى نداشتيم و نمى دانستيم خط نفاق اين قدر ماهرانه براى دشمنى با حضرت على(عليه السلام) برنامه ريزى كرده است.
    ج: اكنون سؤالى را مطرح مى كنم: چرا دستگاه خلافت، حضرت على(عليه السلام)را به عنوان "محارب" و "دشمن خدا" معرفى كرد؟ جواب روشن است: زيرا حضرت على(عليه السلام) حاضر نمى شد با ابوبكر بيعت كند، خوب، دقّت كنيد: فاطمه(عليها السلام) هم با ابوبكر بيعت نكرده بود و از على(عليه السلام)حمايت مى كرد، پس در نگاه دستگاه خلافت، فاطمه(عليها السلام) هم، "دشمن خدا" است، او هم وحدت مسلمانان را به هم مى زند، پس بايد كشته شود! هرگز از ياد نبريد كه هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) به يكباره اتفاق نيفتاد، قبل از آن، ترور شخصيتى اين خاندان روى داد، اگر خط نفاق به يكباره به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم مى برد چه بسا مردم، طاقت آن را نداشتند و اعتراض مى كردند، به راستى چرا مردم ساكت شدند و كسى اعتراض نكرد؟ زيرا دستگاه تبليغاتى در طىّ مدّت كوتاهى، چنان تبليغات كرد كه اين خاندان به عنوان "منافق" و "دشمن خدا" و "مخالف وحدت" معرفى شدند، آرى، حكومت سه تهمت اساسى مطرح كرد: "على(عليه السلام) با خليفه پيامبر بيعت نمى كند، پس مخالف وحدت است"، "على(عليه السلام)محارِب است"، "على(عليه السلام)در نماز جماعت حاضر نمى شود پس منافق است"، افسوس كه مردم هم اين سه تهمت را باور كردند. جادوى تبليغات مى تواند روز را شب نشان بدهد، اين خاندان كه اساس ايمان و جلوه نور بودند بر اثر تبليغات خط نفاق به آن عنوان ها معرفى شدند و اين همان مظلوميّت اين خاندان است كه بايد بر آن گريست.

    س: ما از جادوى تبليغات سخن هايى شنيده بوديم ولى نمى دانستيم اين قدر مى تواند در توده مردم اثر بگذارد.
    ج: يادتان هست براى شما گفتم سران خط نفاق، بسيار باهوش، زيرك و سياستمدار بودند، آنان مى دانستند چگونه مردم را قدم به قدم از حقيقت دور كنند، سياست هاى تزوير آنان به همين مواردى كه گفتم خلاصه نمى شود، آنان از سياست "گريه كردن" و "تحريك عواطف مردم" هم استفاده مى كردند تا مردم را فريب بدهند. اين كار آنان جلوه اى از تزوير بود.

    س: لطفاً در اين باره توضيح بدهيد.
    ج: وقتى خط نفاق تصميم گرفت به خانه فاطمه(عليها السلام) حمله كند، هيزم هاى زيادى جمع شد، عُمَر شعله آتش در دست گرفت و بر هيزم ها نهاد، فاطمه(عليها السلام)پشت در بود، صداى فاطمه(عليها السلام) در همه جا پيچيد: "خدايا، از فراق پيامبر و ستم اين مردم به تو شكايت مى كنم".26
    در تاريخ آمده است كه در اين لحظه ابوبكر شروع به گريه كرد، اين گريه همان گريه تزوير بود، او گريه كرد و سپس به مسجد باز گشت و كار را به عُمَر سپرد، اگر او واقعا از اين كار پشيمان بود بايد دستور مى داد كسى به خانه فاطمه(عليها السلام) حمله نكند، ولى او سكوت كرد، وقتى او به مسجد رفت، عُمَر پشتِ در آمد و لگد محكمى به در زد و فاطمه(عليها السلام)بين در و ديوار قرار گرفت و...
    گريه آن وقت ابوبكر براى اين بود كه احساسات گروهى از مردم را كنترل كند، همان عدّه كمى كه آن منظره را ديدند و ممكن بود اعتراض كنند كه چرا خانه تنها دختر پيامبر را مى خواهيد به آتش بسوزانيد؟ ولى وقتى آنان گريه ابوبكر را ديدند، گريه كردند و اين گريه آن هيجان را آرام كرد، ابوبكر به سوى مسجد رفت و آنان هم كه به اندازه سر سوزنى مى خواستند اعتراض كنند همراه ابوبكر به مسجد رفتند، در واقع ابوبكر با اين كار، آن زمينه اعتراض را مديريت كرد، او آن افراد را از صحنه دور كرد تا عُمَر بتواند مأموريت خود را به خوبى انجام دهد.27

    س: از ديگر سياست هاى فريب كارانه حكومت باز هم براى ما بگوييد.
    ج: در اينجا مى خواهم سخنى از عُمَر را بازگو كنم كه شايد كمتر به آن توجّه شده باشد، وقتى او به در خانه فاطمه(عليها السلام) آمد چنين فرياد زد: "اى فاطمه! به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم "، فاطمه(عليها السلام) پاسخ داد: "اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى ؟"، او پاسخ داد: "آرى، زيرا اين كار باعث تقويت دينى مى شود كه پدر تو آورده است".28
    اين سخن او بيانگر يك مكتب فكرى است كه تا امروز هم طرفداران او، آن را باور دارند، عُمَر با اين سخن خود نوع نگاه خود به موضوع خلافت را بازگو مى كند و پيام مهم غدير را انكار مى كند. در روز عيد غدير پيامبر به فرمان خدا، على(عليه السلام) را به عنوان امام و خليفه معرفى كرد، پيام غدير اين بود كه امامت و خلافت، امرى آسمانى است و اين خداست كه امام را انتخاب مى كند. امامت عهدى الهى است. شيعه بر اين عقيده است و از آن كوتاه نمى آيد.
    ولى خط نفاق در سقيفه، خليفه انتخاب كرد و مردم هم با آن خليفه بيعت كردند، نكته مهم اين بود كه آنان اين خليفه را به خدا وصل كردند و تلاش كردند اين باور را در مردم ايجاد كنند كه حكومت و خلافت ابوبكر از طرف خداست، آنان مى دانستند كه اگر بخواهند بر مردم حكومت كنند بايد از دين خدا، مايه بگذارند و اين حكومت را حكومتى اسلامى معرّفى كنند. آنان مى دانستند هر حكومتى، دشمنانى دارد، حكومتى موفّق است كه دشمنان خود را دشمنان خدا معرفى كند!
    وقتى عُمَر مى خواست خانه فاطمه(عليها السلام) را به آتش بكشد به اطرافيان خود چنين پيام داد كه من اين كار را براى حفظ اسلام انجام مى دهم، اكنون ابوبكر خليفه خدا است! او جانشين پيامبر است، او قداست و احترام دارد، اهل اين خانه حاضر نيستند با ابوبكر بيعت كنند، پس دين اسلام در خطر است، كار اهل اين خانه، دشمنى با خداست. اين بزرگ ترين فريب كارى خط نفاق بود كه حكومت خود را به عنوان "حكومت خدا" معرفى كردند و مخالفت با آن حكومت را مخالفت با خدا قلمداد كردند و متأسفانه مردم هم اين حرف باطل را قبول كردند.

    س: آيا جريان "الله اكبر" گفتن در لحظه هجوم هم اشاره به همين مطلب شماست؟
    ج: آرى، وقتى كه هواداران حكومت به سوى خانه فاطمه(عليها السلام)هجوم آوردند با صداى بلند "الله اكبر" مى گفتند، اين دستور حكومت بود، حكومت از آنان خواسته بود كه اين كار را انجام بدهند، وقتى كه ريسمان به گردن على(عليه السلام)انداختند "الله اكبر" گفتند و با اين صدا على(عليه السلام) را به سوى مسجد بردند. مسلمانان عادت داشتند وقتى به سوى كفار حمله مى كردند با صداى بلند "الله اكبر" مى گفتند، اين شعار آنان بود و باعث تقويت اسلام مى شد، حكومت مى خواست در ذهن مردم اين مطلب را بنشاند كه اكنون كه به خانه فاطمه(عليها السلام) حمله مى شود در واقع مى خواهيم اسلام را تقويت كنيم و دين خدا را يارى كنيم. اين فريب و نيرنگى بود كه انجام شد و گروه زيادى فريب خوردند.

    س: آيا اين حكومت با همين فريب ها بود كه توانست دوام پيدا كند.
    ج: آرى. وقتى عُمَر به خلافت رسيد از بيدارى جوانان در هراس بود، براى همين تصميم گرفت تا شهر مدينه را از جوانان خلوت كند، در زمان او شهر مدينه، شهرى شده بود كه فقط پيرمردها در آن بودند، على(عليه السلام) در آن شهر بود و گروهى از پيرمردان سالخورده!

    س: عُمَر چگونه شهر مدينه را از جوانان خالى كرد؟
    ج: او برنامه "فتوحات" را طرح ريزى كرد، جوانان را در سپاهيان بى شمار به سوى كشورهاى مختلف گسيل داشت تا به خيال خود، اسلام را نشر دهد، امّا هدف اصلى او چيز ديگر بود، او مى خواست نيروى رزمنده اى در شهر مدينه نباشد تا مبادا كسى على(عليه السلام) را يارى كند، حتّى عُمَر دستور داد تا شهر كوفه را بسازند تا نيروهاى رزمنده، زن و بچّه هاى خود را هم از مدينه ببرند تا ديگر براى ديدن زن و بچه خود هم به مدينه نيايند. از طرف ديگر، فتح كشورها باعث مى شد كه غنائم به دست آيد و پول به مدينه برسد، او اين پول ها را به پيرمردها مى داد و آنان از حكومت راضى و خشنود بودند و صداى هيچ كس به اعتراض بلند نمى شد، مردم همه چيز را خوب و عالى مى ديدند، حكومت به آنان پول مى داد و كسى دغدغه اين را نداشت كه حقّ حجّت خدا غصب شده است، آنان در خوشى بودند و كسى به اين فكر نمى كرد كه امام زمانش در چه حالى است.

    س: ما مى بينيم كه برنامه هاى آنان، دقيق و منظّم بود و درست در همان زمان و موقعيت مناسب، فكر و نقشه اى به ذهن آنان مى رسيد و آن را اجرايى مى كردند. به راستى اين فكرها چگونه به ذهن آنان مى رسيد؟
    ج: قبلاً گفتم كه آنها بسيار زيرك بودند، زيركى خود آنان در اين برنامه ها نقش مهم داشت، ولى ما نبايد از "الهام شيطانى" غافل شويم، قرآن هم در رابطه شيطان با انسان هاى گمراه، سخن مى گويد، به اين دو آيه دقّت كنيد:
    1 - آيه 121 سوره اَنعام: "همانا شيطان ها به دوستانِ خود، الهام مى كنند".29
    2 - آيه 221 سوره شُعراء: "آيا به شما خبر بدهم كه شياطين بر چه كسى نازل مى شوند؟ آنان بر گنهكارانِ دروغگو نازل مى شوند".30
    همان گونه كه ما "وَلىّ الله" داريم در نقطه مقابل "وَلىّ الشيطان" هم داريم، شيطان در هر زمان به وَلىّ خود، الهام مى كند و با همه وجود او را يارى مى كند.
    روز غدير وقتى پيامبر حضرت على(عليه السلام) را به عنوان امام انتخاب كرد و مردم با او بيعت كردند، شيطان ناله اى سر داد و آهى از دل كشيد، آن روز، روز غم و غصّه شيطان بود، او سوگند ياد كرده است كه زمينه گمراهى انسان ها را فراهم سازد، پس او بى كار ننشست، اصل اين برنامه ها از شيطان بود كه به روح و جان آن افراد، الهام مى شد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب قلب شیعه نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن