کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    مردم اين شهر تو را فراموش كرده اند، تو را از يادها برده اند، من هم تو را فراموش كرده ام!
    اكنون در اين بيابان غربت گرفتار شده ام، هيچ كس نيست تا به فريادم برسد، من چه بايد بكنم؟ كجا بروم؟
    تو كه مى دانى من هيچ پناهى ندارم، از مردم شهر فرارى شده ام، آخر در شهر، كسى به فكر تو نيست، من در جستجوى تو هستم. درست است از تو دور مانده ام، امّا هنوز در قلب من، عشق تو شعله مى كشد.
    تو خود مى دانى كه من دوستت دارم، مى دانى كه عشق تو را با همه دنيا عوض نمى كنم.
    مى دانم كه اين دنيا، هيچ وفا ندارد، باور كرده ام كه دير يا زود بايد از اينجا بروم، دل بستن به اينجا كارى بيهوده است، آيا آدم عاقل به "سراب" دل مى بندد؟
    تو خودت از حال من باخبر هستى. مى دانى كه من از دل بستن به اين "سراب ها" خسته شده ام!
    مولاى من! من راه را گم كرده ام، مى خواهم به سوى تو بيايم. مى خواهم با تو سخن بگويم.
    خدا تو را "مهدى" نام نهاده است و تو را امامِ من قرار داده است، تو همان كسى هستى كه اگر من به سوى تو نيايم و به راه ديگرى بروم، گمراه خواهم شد.
    ? ? ?
    آيا تو دست روى دست مى گذارى و براى من هيچ كارى نمى كنى؟ آيا تو فقط منتظر مى مانى تا من به سوى تو بيايم؟
    نه، اين طور نيست، تو همانند پدرى مهربان مرا دوست دارى، اين باور من است. وقتى پدرى مى بيند كه فرزند به بيراهه مى رود، دست روى دست نمى گذارد، پدر وقتى مى بيند كه فرزندش به سوى گمراهى مى رود، برمى خيزد، فرزندش را كمك مى كند، دستش را مى گيرد و او را نجات مى دهد، آرى، تو هم دست مرا گرفتى و نجاتم دادى، زودتر از اين كه من سوى تو بيايم، تو به سوى من آمدى!!
    ? ? ?
    جانم به فداى تو! مولاى من!
    باور نمى كردم كه اين قدر زود جواب مرا بدهى، ممنون تو هستم. صداى مهربان تو چه آرامشى به قلب من داد!
    من ديگر نگران نيستم، من تو را دارم، چرا نگران باشم؟ من مهربانى تو را باور دارم.
    شايد اگر سراب ها را تجربه نمى كردم، قدر حقيقت را نمى دانستم. اكنون مى دانم سراب چيست، حقيقت چيست. اين تجربه ارزشمندى است كه به آسانى آن را به دست نياورده ام. من جوانى خويش را فروخته ام و اين تجربه را خريده ام.
    من به سوى تو مى آيم...
    من دل شكسته ام، من را ببخش اگر به ياد تو نبودم، من شرمنده ام، اشك مرا ببين...
    من فداى تو شوم! همه هستى من فداى تو باد، من خوب مى دانم هر كس بخواهد به سوى خدا برود، بايد به سوى تو آيد و به تو توجّه كند، هر كس راه غير تو را برود، هرگز به مقصد نمى رسد.
    اكنون مى خواهم به سوى خدا و به سوى تو آيم...
    ? ? ?
    گفتى كه مى خواهى به سوى من بيايى، پس "بسم الله" را بر زبان جارى كن و "زيارت آل ياسين" را بخوان!
    تو اين گونه با من سخن بگو! اين گونه راز دل خود بيان كن! در آغاز هر كارى نام خدا را به زبان جارى كن! تو بايد مهربانى خدا را ياد كنى، بايد بار ديگر به خودت يادآور شوى كه خدا در اوج زيبايى و مهربانى است. او بوده است كه تو را آفريده و نعمت هاى زيادى به تو داده است، او در حقّ تو مهربانى كرده است كه تو توانستى راه را از چاه تشخيص دهى و به اين سو بيايى.
    اكنون كه خدا را ياد نموده اى تو مى خواهى به سوى خدا بروى، تو مى خواهى به سوى من بيايى، پس سخن آغاز كن، اين گونه با من سخن بگو:
    سلامٌ على آل ياسين![1]
    ? ? ?
    من آماده ام تا تو را با "زيارتِ آل ياسين" زيارت كنم. من مى خواهم چهل بار بر تو سلام كنم.
    چرا چهل سلام؟
    من مى خواهم عشق و ولاىِ خود را به تو كه امامِ من هستى، نشان بدهم. درست است كه در روزگار "غيبت" گرفتار شده ام و تو از ديده ها پنهان هستى، امّا من تو را در مقابل خود مى بينم و به تو سلام مى كنم.
    من چهل بار به تو سلام مى كنم، مى خواهم بگويم كه همواره به ياد تو هستم، من از آنِ تو هستم و در گروه تو هستم.
    من با تو سخن مى گويم، من زائر تو هستم، گويى در روبروى تو ايستاده ام و به تو سلام مى كنم.
    سلام بر تو كه آقاى من و امام من هستى...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب راهى به دريا نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن