کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۳

      ۳


    همسفرم! مى دانى كه اكنون دو سال است كه شيخ كُلَينى در بغداد است، او شاگردان زيادى تربيت كرده است و هر كدام از آنها، مى توانند همانند خورشيد بدرخشند و در ميان همه شاگردان، "جعفر بن قُولِويه" گل سرسبد است، بيشتر او را به نام "ابن قُولِوَيْه" مى شناسند. او اهل قم است (پدر او از علماى بزرگ قم بود و از دنيا رفته است و در قم دفن شده است). در اينجا اشاره كنم كه ابن قُولويه، شيفته امام زمان بود، او با اين كه حجّ واجب خود را انجام داده بود، يك سال تصميم گرفت تا فقط به عشق ديدن امام زمان(عليه السلام)به مكّه برود، ولى در اين سفر بيمار شد و در نيمه راه از اين سفر جا ماند ولى لطف امام زمان(عليه السلام) شامل حال او شد و اين پيام را براى او فرستاد: "تو سى سال ديگر زنده خواهى بود"، آرى، او اين گونه مورد توجه امام خويش قرار مى گيرد و زمانى مى آيد كه رهبر شيعيان خواهد شد.
    اكنون ابن قُولِوَيه به بغداد آمده است، گويا شيخ كُلَينى از او دعوت كرده است تا به اينجا بيايد، البتّه زمانى كه شيخ كُلَينى در ايران بوده، ابن قُولِويه، سال هاى سال، نزد او درس خوانده است، شيخ كُلَينى، جايگاه ابن قُولِوَيه را براى مردم بازگو كرده و همه متوجّه مى شوند كه ابن قُولِوَيه، رهبر آينده شيعيان خواهد بود. (البتّه ابن قُولِوَيه هميشه در بغداد نمى ماند، بلكه گاهى به قم هم مى رود زيرا به حضور او در آن شهر هم نياز است).
    در اين سال ها بيستمين خليفه عبّاسى بر تخت خلافت تكيه زده است، اين خليفه را به نام "راضى عبّاسى" مى شناسند، او پيرمردى با سياست است و به خوبى مى داند كه ديگر شيعيان را نمى توان حذف كرد، زيرا آنان به قدرت و جايگاه اجتماعى رسيده اند و مخالفت با شيعيان براى حكومت بسيار گران تمام خواهد شد، او با شيعيان مدارا مى كند و همواره تلاش مى كند تا با برنامه هاى آنان مخالفت نكند.

    * * *


    با من همراه باش! سال 329 هجرى است، "راضى عبّاسى" از دنيا رفته و بعد از او، پسرش به خلافت رسيده است، او را به اسم "مُتّقى عبّاسى" مى خوانند، او جوانى 21 ساله است و عطش قدرت و رياست دارد، و سياستمدارى پدرش را ندارد و براى همين خلافت او روز به روز، ضعيف تر مى شود.
    گوش كن! اين چه غوغايى است كه در منطقه كَرخ برپاست؟ چرا همه عزادارند؟ چرا شيعيان عزاى عمومى گرفته اند؟ "شيخ كُلينى از دنيا رفته است"، جهان تشيّع، داغدار اين غم بزرگ است...

    * * *


    مى خواهم برايت مطلبى بگويم: آل بويه در آغاز، پيرو مذهب زيديّه بودند ولى يكى از علماى شيعه با آنان سخن مى گويد و آنان به اين باور مى رسند كه "شيعه دوازده امامى"، حقّ است، پس تحوّل بزرگى رقم مى خورد و مسير زندگى آنان، عوض مى شود و آنان شيفته امام زمان مى شوند، تو حقّ دارى سؤال كنى كه آن عالم كه بود و نام و نشانش چه بود؟ صبر كن، در آينده در اين باره سخن خواهم گفت.
    حكومت آل بويه موفّق مى شود دو سوم ايران را فتح كند و حكومت را اقتدار بخشد، اگر به نقشه ايران نگاه كنى،مى بينى كه شهرهاى شيراز، اهواز، كرمان، جيرفت، بندرعباس، رى، قم، كرج، گيلان، همدان، زنجان و ايلام به دست آل بويه اداره مى شود. اكنون آل بويه به فكر فتح بغداد است و به دنبال فرصت مناسبى مى باشد.

    * * *


    همسفرم! اكنون سال 333 هجرى است. در بغداد، در ميان عبّاسيان اختلاف پيش آمده است، در دربار، غوغايى برپا است! عبّاسيان "مُتقى عبّاسى" را از خلافت بركنار مى كنند و به جاى آن، "مُستَكفى عبّاسى" را به خلافت مى رسانند، اين مسأله نشان مى دهد كه دربار خلافت، اختلاف پيش آمده است، اكنون فرصت بسيار مناسبى است تا آل بويه براى فتح بغداد اقدام كند، على (پسر اول بويه) در شيراز حكومت مى كند، او برادرش احمد را با لشكرى قدرتمند به سوى بغداد مى فرستد، احمد بسيار شجاع و با سياست است.
    در بغداد، گروه زيادى در انتظار آمدن آل بويه هستند، مُستكفى بر تخت خلافت، تكيه زده است، به او خبر مى رسد كه احمد پسر بويه با لشكرى انبوه به سوى بغداد مى آيد.
    خليفه مى داند كه نمى تواند با اين لشكر مقابله كند، براى همين به وحشت مى افتد و خود را پنهان مى كند، طرفداران او (كه بيشتر ترك هاى سنّى هستند) به "موصل" فرار مى كنند. اين ترك ها، تيره اى از مغول بودند (آنان از مغولستان آمده بودند و دشمن شيعيان بودند).
    روز يازدهم ماه ذى الحجّة سال 333 هجرى است. احمد با لشكر خود وارد بغداد مى شود و موفّق مى شود آنجا را فتح مى كند، من فكر مى كنم كه او آمده است تا به حكومت عبّاسى پايان دهد و طومار اين ظلم و ستم را برچيند.
    حتماً مى دانى كه حكومت عبّاسى همان حكومتى است كه شش امام شيعه را مظلومانه به شهادت رسانده است (از امام صادق(عليه السلام) تا امام عسكرى(عليه السلام))، همين حكومت بود كه دستور داد كربلا را ويران كنند و زائران را به قتل برسانند، عبّاسيان به شيعيان، بسيار ظلم و ستم كردند.
    اكنون وقت آن فرا رسيده است كه خليفه عبّاسى كه ميراث دار همه ظلم ها است اعدام شود و كسانى كه دستشان به خون شيعيان آميخته است به دار مجازات آويخته شوند!
    عبّاسيّان در بغداد، بارگاهى براى قبرِ بزرگان خود ساخته اند و براى رفتن به سر قبر آنها، پول خرج مى كنند ولى زائرانِ كربلا و نجف در سختى و فشارند، عبّاسيان بارها حرم امام حسين(عليه السلام)را خراب كرده اند، اكنون بايد بارگاه عبّاسيّان خراب شود!
    بايد صبر كنيم تا احمد، خليفه عبّاسى را دستگير كند و او را اعدام كند، پيدا كردن خليفه در اين شهر، كارى ندارد، به زودى خليفه را مثل موش از سوراخش بيرون خواهند كشيد و بر سرِ دار خواهند كرد.

    * * *


    ــ آقاى نويسنده! بيدار شو!
    ـ آخر چرا نمى گذارى بخوابم؟ مگر نمى دانى ديشب تا سحر مشغول نوشتن بودم؟
    ــ بلند شو! خليفه را به سوى دربار مى برند!
    ــ راست مى گويى؟ چرا زودتر مرا بيدار نكردى؟
    زود از جا برمى خيزم، سريع به بيرون مى رويم، چه خبر است! چقدر جمعيّت آمده است! چه جشن و شادمانى بر پا است، خليفه كجاست؟ نگاه كن! خليفه را با چه احترامى به سوى كاخ مى برند، همه مردم فرياد مى زنند: "جانم فداى خليفه!". اين ها كه بيشترشان، طرفداران خليفه هستند! چه خبر شده است؟
    مگر قرار نبود خليفه اعدام شود، پس اين شكوه و عظمت چيست؟ براى سلامتى خليفه همه جا اسپند دود كرده اند، خيابان ها را آب و جارو كرده اند، خليفه هم با آرامش و لبخندى زيبا به سوى كاخ خود مى رود! او بسيار شادمان است! چه خبر شده است؟ قرار بود خليفه را مثل موش از سوراخش بيرون كشند، اين كه يك شير است كه به كاخش برمى گردد! من گيج شده ام!
    به اطراف نگاه مى كنم، پس طرفدارانِ آل بويه كه از شيراز آمدند كجايند؟ لشكر آل بويه كجاست؟ خوب كه نگاه مى كنم مى بينم كه آنها مسئول برقرارى امنيّت اين مراسم هستند، يعنى چه؟ آنها از جان خليفه محافظت مى كنند تا كسى به او آسيبى نرساند. به راستى چه خبر است؟

    * * *


    بيا ما هم همراه مردم، وارد كاخ شويم! نگاه كن! "مُستكفى عبّاسى" بر روى تخت خلافت تكيه زده است! در كنار تخت او، تخت ديگرى گذاشته اند، لحظاتى مى گذرد، ناگهان شورى بر پا مى شود، همه از جا برمى خيزند، چه خبر است؟
    احمد (فرمانده لشكر آل بويه) وارد مى شود، خليفه از جا برمى خيزد و از او استقبال مى كند و او را در آغوش مى گيرد، احمد با خليفه بيعت مى كند، سپس خليفه به احمد "خَلعت" مى دهد و احمد آن را به تن مى كند. خَلعت چيست؟ لباسى بسيار گران قيمت است كه با جواهر زينت شده است و پادشاه يا خليفه به بزرگ ترين مقام حكومتى مى دهد، اين يك رسم ديرينه است، كسى كه از خليفه خلعت مى گيرد، نزد مردم احترام ويژه اى پيدا مى كند. همه جا سكوت برقرار مى شود، خليفه شروع به سخن مى كند: "من به احمد، اين فرمانده لشكر آل بويه لقبِ مُعزّالدُولة مى دهم، از امروز به بعد در خطبه نماز جمعه بعد از نام من، او را ياد كنيد و براى سلامتى و طول عمر او دعا كنيد، من دستور مى دهم تا سكّه به نامِ او بزنند".
    همسفرم! دقّت كردى كه "احمد" زبان عربى نمى داند و يك نفر، سخنان خليفه جديد را براى او به زبان فارسى ترجمه مى كند.
    از من مى پرسى: "مُعزّالدُولة" يعنى چه؟ جواب من اين است: "كسى كه به دولت و خلافت، قدرت و عزّت مى دهد"، آرى، ديگر كسى حقّ ندارد فرمانده سپاه آل بويه را به نام "احمد" بخواند، اين دستور خليفه است، همه بايد او را "مُعزّالدولة" صدا بزنند.
    بيا خود را به يكى از طرفداران آل بويه رسانيم و از او سؤال كنيم:
    ــ ببخشيد! ما يك سؤال داريم.
    ــ سؤال شما چيست؟
    ــ امروز در اينجا چه خبر است؟
    ــ همه آنچه امروز ديدى از قبل برنامه ريزى شده بود، ما دستور رئيس اصلى خود را انجام داديم!
    ــ رئيس اصلى شما كيست؟
    ــ امروز على (پسر بويه) كه در شيراز است، بر بيشتر مناطق ايران حكومت مى كند، او بود كه برادرش احمد (مُعزّالدولة) را با لشكرى بزرگ به بغداد فرستاد و به او فرمان داد تا اين برنامه را اجرا كند.
    او اين سخن را مى گويد و مى رود، فرصت نيست تا بيشتر از او سؤال كنم، مُعزّالدولة قرار است در كاخ بزرگى كه خليفه به او داده است استقرار يابد، نام آن كاخ، "مونس" است.
    اكنون بايد آنچه را ديده ايم جمع بندى كنيم و ببينيم به چه نتيجه اى مى رسيم: در بعضى از كشورها، نظام پادشاهى هست ولى شاه، فقط يك مقام تشريفاتى دارد و در امور كشور نمى تواند دخالت كند، و "نخستوزير" همه كاره كشور است، او همه وزيران را انتخاب مى كند و كشور را اداره مى كند، فكر كنم مدل حكومتى كه آل بويه براى بغداد در نظر دارند اين است: "خلافت يك مقام تشريفاتى باقى بماند و خليفه عبّاسى بر تخت خلافت باشد، ولى امور كشور به دست مُعزّالدولة باشد".
    ولى ما هنوز به جواب سؤال خود نرسيده ايم: چرا آل بويه، حكومت ستمگر عبّاسى را نابود نكردند؟ آنها كه قدرت چنين كارى را داشتند! پس چرا به يكباره، همه چيز را دگرگون نكردند و نظامى جديد را تأسيس نكردند؟ چه رمز و رازى در ميان است؟ بايد صبر كنيم، گذرِ زمان، همه چيز را آشكار خواهد كرد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب راه شیدایی نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن