پيامبر هنوز بالاى منبر است ، او نگاهى به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اكنون وقت آن فرا رسيده است كه به من تبريك بگوييد ، زيرا خداوند ولايت و امامت را به عترت من داده است ، از شما مى خواهم تا با على بيعت كنيد و به او با لقب "اميرِ مؤمنان" سلام كنيد ، خدا مرا مأمور كرده است تا از شما براى ولايت على و امامانى كه بعد از او مى آيند و از نسل او هستند، اقرار بگيرم".
[124] همه مردم به چهره پيامبر چشم دوخته اند، آنها مى دانند كه پيامبر منتظر شنيدن جواب آنها مى باشد، براى همين آنها يك صدا جواب مى دهند: "ما سخن تو را شنيديم و به امامت و ولايت على و فرزندان او اقرار مى كنيم".
[125] اكنون پيامبر و على(عليه السلام) از منبر پايين مى آيند .
پيامبر مى خواهد مراسم بيعت با على(عليه السلام) به صورت رسمى باشد براى همين دستور مى دهد تا زير سايه درختان ، خيمه اى بر پا كنند .
آيا مى دانى اين خيمه براى چيست ؟
اين خيمه سبز ولايت است !
بيا ، من و تو هم كمك كنيم تا اين خيمه برپا شود .
[126] پيامبر از على(عليه السلام) مى خواهد تا در اين خيمه بنشيند و مردم براى بيعت نزد او بروند .
على(عليه السلام) وارد خيمه مى شود ، خيمه ولايت چه حال و هوايى دارد !
پيامبر وارد خيمه ولايت مى شود ، كنار على(عليه السلام) مى ايستد ، گويا پيامبر كار مهمّى با او دارد .
آيا مى دانى در ميان عرب، رسم بر اين است كه وقتى مى خواهند رياست شخصى را بر قومى اعلام كنند بر سر او عمامه مى بندند ؟
پيامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر على(عليه السلام) مى بندد ، نام اين عمامه ، سحاب مى باشد .
[127] سيماى مولا، زيباتر شده است . تاج ولايت كه بر سر اوست بر جلال او افزوده است .
پيامبر از خيمه بيرون مى آيد ، تا لحظاتى ديگر ، مراسم بيعت با على(عليه السلام) شروع مى شود .
آنجا را نگاه كن ! در اين ميان ، گروهى از بزرگان قريش به سوى پيامبر مى آيند و به پيامبر مى گويند : "اى رسول خدا ! تو مى دانى كه اين مردم تازه مسلمان شده اند ، آنها هنوز رسم و رسوم دوران جاهليّت را فراموش نكرده اند ، آنها هرگز به امامت پسر عمويت ، على ، راضى نخواهند شد ، براى همين ما از تو مى خواهيم تا شخص ديگرى را براى رهبرى انتخاب كنى" .
پيامبر رو به آنها مى كند و مى گويد : "ولايت و رهبرى على به انتخاب من نبوده است كه اكنون بتوانم از اين تصميم برگردم ، اين دستورى است كه خدا به من داده است" .
بزرگان قريش وقتى اين سخن را مى شنوند به فكر فرو مى روند .
در اين هنگام ، يكى از آنها رو به پيامبر مى كند و مى گويد : "اى پيامبر ! اگر مى ترسى مخالفت خدا را بكنى و على را بر كنار كنى ، بيا و يكى از بزرگان قريش را در رهبرى با على شريك كن" .
پيامبر از قبول اين كار خوددارى مى كند ، امر امامت و ولايت به دست خداست ، اگر خدا مى خواست براى على در امر امامت شريكى قرار مى داد .
[128] اين مردم نمى دانند كه ولايت و امامت ، چيزى بالاتر از يك حكومت ظاهرى است ، ولايت ، يك مقام خدايى است كه فقط خدا آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد .
بزرگان قريش با نااميدى خيمه پيامبر را ترك مى كنند .
آنجا را نگاه كن !
مردم آماده شده اند تا مراسم بيعت را انجام دهند ، سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را نگاه كن ، آنها در اوّل صف ايستاده اند .
همه دوستان امامت ، امروز خوشحال هستند ، به راستى كه امروز روز عيد است .
مردم خود را براى بيعت با على(عليه السلام) آماده مى كنند ، در اين ميان ، چشم من به دو نفر مى افتد .
آنها وقتى با پيامبر روبرو مى شوند سؤال مى كنند : "آيا دستور خدا اين است كه ما بايد با على بيعت كنيم يا اين خواسته خود توست ؟" .
پيامبر در جواب مى گويد : "اين دستور خداست" .
[129] بعد از شنيدن اين سخن ، آن دو نفر نيز خود را براى بيعت آماده مى كنند .
همسفر خوبم ، بيا تا ما هم با مولاى خود بيعت كنيم .
من مى خواهم بروم تا ببينم اوّلين كسى كه با على(عليه السلام) بيعت مى كند كيست ؟
آيا تو با من مى آيى ؟
يك صف طولانى در اينجا هست ، مردم مى خواهند با مولا و آقاى خودشان بيعت كنند .
من جلو مى روم ، به سوى ابتداى صف !
ــ آقا ! با تو هستم ! كجا مى روى ؟ برو آخر صف !
ــ ببخشيد ، من نويسنده هستم ، اين هم دوستم ، خواننده عزيز كتابم است ، ما مى خواهيم جلو برويم تا براى تاريخ ، گزارش بنويسيم !
من به اوّل صف مى روم .
دو نفر در اوّل صف ايستاده اند ، تا من مى روم اسم آنها را سؤال كنم ، آنها وارد خيمه ولايت مى شوند .
صداى آنها به گوشم مى رسد : "سلام بر تو اى امير مؤمنان" .
بعد، آنها با على(عليه السلام) بيعت مى كنند و با صداى بلند مى گويند : "خوشا به حال تو اى على ! به راستى كه تو ، مولاى ما و مولاى همه مردم شدى ".
[130] آيا شما آن دو نفر را مى شناسيد ؟
بايد صبر كنيم تا آنها از خيمه بيرون بيايند .
ــ ببخشيد ، آيا مى شود شما خودتان را معرّفى كنيد ؟
ــ چطور شما ما را نمى شناسيد ؟ ! من ، عُمَر بن خطّاب هستم ، اين هم ابو بكر است، ما اوّلين كسانى هستم كه با على(عليه السلام) بيعت كرده ايم .
[131] خيلى ها دلشان مى خواست كه آنها اوّلين نفر باشند ، ولى ما ، گوى سبقت را از همه ربوديم !
امّا من فكر مى كنم اصلاً مهم نيست نفر اوّلى باشى كه بيعت مى كنى !
مهم اين است كه اوّلين نفرى نباشى كه بيعت خود را مى شكنى !!
اگر بتوانى به پيمان خود وفادار بمانى ، هنر كرده اى !