هوا ديگر تاريك شده است و ستارگان جلوه نمايى مى كنند ، آسمان چه شكوهى دارد !
پيامبر در حالى كه بر شتر خويش سوار است و ذكر استغفر الله بر لب دارد به سوى سرزمين مشعر مى رود .
بعد از ساعتى به آن سرزمين مى رسيم ، پيامبر دستور مى دهد تا بلال اذان بگويد ، نماز مغرب و عشاء بر پا مى شود .
[51] امشب كه شب عيد قربان است ، بايد در اين صحرا بمانيم و فردا اوّل طلوع آفتاب به سرزمين منا برويم .
بعد از نماز ، پيامبر مقدارى استراحت مى كند .
تو هم خيلى خسته اى ، قدرى استراحت كن . . .
. . .همسفر ! برخيز ! اذان صبح نزديك است ، بايد سريع وضو بگيرى ، الآن نماز بر پا مى شود .
صداى اذان در اين سرزمين مى پيچد :
الله اكبر !
نماز بر پا مى شود ، چه نماز باصفايى !
هوا دارد روشن مى شود و پيامبر رو به قبله ايستاده است و مشغول دعا است .
دعاى پيامبر تا لحظه روشن شدنِ هوا، طول مى كشد ، وقتى كه هوا كاملا روشن مى شود پيامبر به سوى سرزمين منا حركت مى كند .
[52] پيامبر از مردم مى خواهد تا به آرامى قدم بردارند و موجب اذيّت و آزار ديگران نشوند .
در روزگار جاهليّت ، رسم بر اين بود كه مردم با عجله ، سرزمين مشعر را ترك مى كردند ، امّا پيامبر با اين رسم مخالفت مى كند و براى همين، دستور مى دهد تا مردم به آرامى به سوى منا بروند .
[53] گوش كن !
پيامبر زير لب اين دعا را زمزمه مى كند : "خدايا ! توبه مرا قبول كن و دعاى مرا مستجاب نما !" .
[54]