همسفر خوبم ! آماده باش !
ما اكنون بايد به سوى شهر دمشق برويم، سفر طولانى است ، امّا اين همه راه را براى يارى حقيقت مى رويم .
روزها مى گذرد . . .
آن درختان زيتون را مى بينى ؟ ما در نزديكى هاى دمشق هستيم .
وارد شهر مى شويم و ابتدا به كنار مسجد اموىّ مى رويم تا قبر دختر كوچك امام حسين(عليه السلام) را زيارت كنيم .
آرى ، اين شهر خاطره هاى زيادى از اسارت خاندان پيامبر دارد .
زيارت شما قبول باشد !
اكنون موقع آن است كه به سراغ هدف خود برويم . ما مى خواهيم در اين شهر با آقاى ذَهَبى ديدار كنيم .
ما بايد به مدرسه اشرفيّه برويم ، مدرسه اى كه شهرت آن ، تمام دنيا را گرفته است ، از اين مدرسه، بزرگان زيادى به اوج موفقيّت رسيده اند .
[27] وارد مدرسه مى شويم ، نگاه كن، اين مدرسه چقدر شلوغ است !
ما از افرادى كه در اين مدرسه هستند سراغ استاد ذَهَبى را مى گيريم ، آنها ما را به سالنى راهنمايى مى كنند .
پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است و شاگردان زيادى دور او حلقه زده اند ، هر كدام اين شاگردان از شهر و ديارى هستند ، آنها براى بهره بردن از دانش استاد به اينجا آمده اند .
[28] هر كس از او سؤالى مى كند و او جواب مى دهد .
ما بايد صبر كنيم تا دور او خلوت شود .
نگاه كن ! استاد ذَهَبى چه حافظه اى دارد ! در اين مدّت اصلا به كتاب يا نوشته اى نگاه نمى كند .
مگر نمى دانى كه همه آروز مى كنند كه اى كاش حافظه آنها مثل حافظه استاد ذَهَبى باشد !
شنيده ام كه يكى از دانشمندان بزرگ به مكّه مى رود ، وقتى او آب زمزم را مى نوشد ، اين دعا را مى كند : " خدايا ! حافظه مرا همچون حافظه استاد ذهبى قرار بده " .
[29] نگاه كن ! درس استاد تمام شد و شاگردانش يكى بعد از ديگرى مى روند .
خوب است ما نزديك برويم .
ما درست در مقابل استاد هستيم ، چرا او به ما توجّهى نمى كند ؟
يكى از شاگردان استاد كه متوجّه تعجّب ما مى شود ، رو به من مى كند و مى گويد كه چشمان استاد بر اثر زيادى مطالعه و نوشتن بيش از صد كتاب ، نابينا شده است و او نمى تواند هيچ جا را ببيند !
[30] ما جلو مى رويم و سلام مى كنيم ، استاد ذهبى به گرمى جواب ما را مى دهد و مى گويد :
ــ شما كيستيد و از كجا آمده ايد ؟
ــ من نويسنده هستم و با دوستم از ايران آمده ايم .
ــ خيلى خوش آمديد .
بعد استاد از ما مى خواهد تا به حجره او برويم .
اينجا حجره استاد است ، دور تا دور حجره پر از كتاب هايى است كه استاد در روزگار جوانى نوشته است .
ــ جناب استاد ! من براى جوانان كتابى مى نويسم ، از شما مى خواهم خودتان را براى خوانندگان كتابم ، معرّفى كنيد .
ــ من ذهبى هستم و شافعى مذهب مى باشم ، در سال 673 در شهر دمشق به دنيا آمدم و از همان كودكى عاشق علم و دانش بودم .
[31] ــ چگونه شد كه عاشق علم و دانش شديد ؟
ــ شما ايرانى ها ، يك ضرب المثل داريد كه مى گويد : " حلال زاده به دايى خودش شباهت دارد " ، من يك دايى داشتم كه به علم خيلى علاقه داشت ، او باعث شد من عاشق علم بشوم ، من روزها در كنار پدر خود در مغازه طلاسازى كار مى كردم و شبها به تحصيل علم مى پرداختم .
ــ يعنى پدر شما مغازه طلاسازى داشت ؟
ــ بله ، به همين جهت ، ما به خاندان ذهبى مشهور شديم ، شما مى دانيد كه در زبان عربى به طلا ، ذَهَب مى گويند .
ــ شما تا چه زمانى در مغازه پدر خود مانديد ؟
ــ وقتى پدرم ، عشق مرا به دانش ديد ، به من اجازه داد تا نزد استادان بزرگ بروم و درس بخوانم ، وقتى به هجده سالگى رسيدم تصميم به مسافرت به شهرهاى ديگر گرفتم .
[32] ــ شما به چه شهرهايى سفر كرديد ؟
ــ من به شهرهاى حَلَب ، قدس ، قاهره و مكّه سفر كردم و در هر كجاى جهان اسلام ، استاد بزرگى وجود داشت به نزد او رفتم و شاگردى او را كردم .
ــ آيا شمار استادهاى خود را به ياد داريد ؟
ــ آرى ، من بيش از هزار و دويست استاد داشته ام .
[33] ــ واقعاً اشتياق شما براى علم ودانش مثال زدنى است !
ــ من عاشق علم بودم و در راه رسيدن به معشوق خودم همه سختى ها را به جان و دل مى خريدم و لذّت مى بردم .
ــ شما چه زمانى به دمشق باز گشتيد ؟
ــ وقتى احساس كردم كه از همه استادان روزگار خود بهره كافى برده ام به دمشق بازگشتم و شروع به تدريس كردم ، كم كم آوازه و شهرت من در جهان اسلام پيچيد و از همه شهرها ، شاگردان زيادى در درس من حاضر شدند و من در زمينه علوم مختلف بيش از صد كتاب نوشتم ، من در علم رجال كتاب مهمى نوشتم و افراد راستگو را از افراد دروغگو جدا كردم و شما مى توانيد با اين كتاب به راحتى به بررسى صحيح بودن يا ضعيف بودن احاديث پى ببريد .
[34] ــ شنيده ام كه شما در زمينه تاريخ و حوادث تاريخى ، كتابى داريد و به همين دليل ، شما به عنوان يكى از تاريخ نويسان بزرگ جهان ، مطرح مى باشيد ، آيا مى شود در مورد اين موضوع توضيح بدهيد ؟
ــ من كتابى نوشته ام كه مجموعه تاريخ ظهور اسلام تا حوادث امروز در آن آمده است .
ــ هدف شما از نوشتن اين كتاب چه بوده است ؟
ــ من وقتى كتاب هاى تاريخى را مى خواندم متوجّه شدم كه در آن كتاب ها ، مطالبى ذكر شده است كه دانستن آن براى خواننده فايده اى ندارد ، براى همين ، تصميم گرفتم كتابى در تاريخ بنويسم كه فقط مطالب مفيد را داشته باشد .
[35] ــ نام كتاب تاريخى شما چيست ؟
ــ نام كتاب من ، " تاريخ اسلام " است كه در 52 جلد نوشته ام ، من مى توانستم اين كتاب را به صورت بسيار مفصّل بنويسم ، امّا من فقط به ذكر مطالب مهم پرداختم ، من تاريكى هاى تاريخ را روشن نمودم و همه كتاب هاى تاريخى را كه قبلا نوشته شده بود مطالعه كرده و هر جا ديدم كه تاريخ دچار انحراف شده است آن را اصلاح نمودم .
[36] ــ استاد ! اكنون من مى خواهم از شما سؤالى بكنم ، نظر شما در مورد فرزندِ حسن عسكرى چيست ؟ آيا او متولّد شده است يا نه ؟
ــ آيا منظور شما همان كسى كه شيعيان او را به عنوان امام زمان خود مى شناسند ؟
ــ آرى .
ــ چطور شده است كه اين سؤال براى شما اينقدر مهم شده است ؟
ــ عدّه اى مى گويند كه حسن عسكرى ، اصلا فرزند پسرى نداشته است .
در اين هنگام استاد ، يكى از شاگردان خود را صدا مى زند و از او مى خواهد تا جلد نوزدهم كتاب " تاريخ اسلام " را بياورد .
شاگرد او ، اين كتاب را مى آورد ، استاد به او مى گويد كه در اين كتاب ، حوادث سال 258 را ذكر كرده ام ، آنجا را بياور و آنرا بخوان .
شاگرد ، شروع به ورق زدن مى كند ، بعد از مدّتى جستجو آن را پيدا مى كند .
من به او مى گويم كه شماره صفحه را بگويد تا من يادداشت كنم . او مى گويد اين مطلب در صفحه 113 مى باشد و بعد شروع به خواندن مى كند .
در اين صفحه چنين نوشته شده است:
محمّد پسر حسن كه شيعيان او را قائم و نماينده خدا مى دانند در سال 258 هجرى قمرى[3738]
قبلا گفته بودم كه استاد ذهبى ، مطالب تاريخى را به صورت بسيار مختصر بيان مى كند ، او در اينجا نيز به صورت مختصر ، ولادت فرزندِ امام عسكرى(عليه السلام) را بيان مى كند .
مگر استاد ذهبى از علماى بزرگ اهل سنت نيست ؟ آيا عثمان خميس ، اين سخن را نديده است ؟ پس چگونه است كه او را محقق بزرگ اهل سنت ناميده اند ، اين طورى كه آبروى برادران اهل سنت مى رود ؟ آيا همه تحقيق هاى او اين گونه است ؟
نه !! آقاى عثمان خميس ، محقق بزرگى است ، مگر مى شود او اين مطلب را نخوانده باشد ، فقط اشكال در اين است كه او دروغ مى گويد !