کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نه

      فصل نه


    شب وداع
    شب 14 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى
    96 ـ غسل و كفن فاطمه(عليها السلام)
    هوا تاريك شده است و مردم مدينه در خواب هستند ، امّا امشب در خانه على(عليه السلام) ، همه بيدار هستند ، على(عليه السلام) و سَلمى و فضه و يتيمان فاطمه(عليها السلام) .
    على(عليه السلام) دارد بدن فاطمه(عليها السلام) را غسل مى دهد ، بقيّه كمك مى كنند . فاطمه(عليها السلام)وصيّت كرده است كه على(عليه السلام) او را با پيراهن غسل دهد .[164]

    97 ـ آخرين توشه از مادر
    على(عليه السلام) مى خواهد فاطمه(عليها السلام) را در پارچه بهشتى كه پيامبر به او داده است، كفن نمايد . او دارد بندهاى كفن را مى بندد . ناگهان چشمش به فرزندانش مى افتد . آنها دوست دارند براى آخرين بار مادر خود را ببينند .
    على(عليه السلام) آنها را صدا مى زند و مى گويد: "عزيزانم ! بياييد و براى آخرين بار ، مادر خود را ببينيد" .[165]
    يتيمان جلو مى آيند و با مادر سخن مى گويند: "مادر ، سلام ما را به پيامبر برسان" .
    فاطمه(عليها السلام) دست هاى خود را باز مى كند و فرزندانش را به سينه مى چسباند . صداى گريه فاطمه(عليها السلام) با صداى گريه يتيمان در هم مى آميزد . صدايى از آسمان به گوش مى رسد: "اى على ! يتيمان را از مادر جدا كن ، فرشتگان از ديدن اين منظره به گريه افتاده اند". على(عليه السلام) جلو مى آيد و يتيمان را از مادر جدا مى كند .[166]

    98 ـ ابوذر با دوستانش مى آيد
    على(عليه السلام) ، رو به فرزندش، حسن(عليه السلام)مى كند و از او مى خواهد تا برود و به ابوذر خبر بدهد كه وقت تشييع جنازه فاطمه(عليها السلام) فرا رسيده است .
    آرى ، على(عليه السلام) مى خواهد فاطمه(عليها السلام) را شبانه دفن كند . حسن(عليه السلام)همراه با حسين(عليه السلام)به خانه ابوذر مى رود .[167]
    ابوذر هم به خانه سلمان ، مقداد ، عمّار ، عبّاس (عموى پيامبر) و حُذَيفه مى رود و به آنها خبر مى دهد . اين شش نفر در تاريكى شب به سوى خانه على(عليه السلام)مى آيند . آنها براى نماز خواندن بر پيكر فاطمه(عليها السلام) مى آيند .[168]

    99 ـ نماز بر پيكر فاطمه(عليها السلام)
    على(عليه السلام) جلو مى ايستد و اين شش مرد پشت سر او صف مى بندند ، يتيمان فاطمه(عليها السلام) و سَلمى و فضه هم به صف ايستاده اند .
    فرشتگان ، فوج فوج به اين خانه مى آيند ، جبرئيل را ببين ، همه آمده اند تا بر پيكر فاطمه(عليها السلام) نماز بخوانند .[169]
    اكنون اين سيزده نفر مى خواهند بدن فاطمه(عليها السلام) را تشييع كنند .

    100 ـ آغاز تشيع جنازه(عليها السلام)
    على(عليه السلام) دو ركعت نماز مى خواند، او دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرد و دعا مى كند . به راستى او با خداى خود چه مى گويد ؟[170]
    پيكر فاطمه(عليها السلام) را در تابوتى (كه به دستور خود او ساخته شده است) قرار مى دهند . تشييع جنازه آغاز مى شود . صدايى به گوش مى رسد : "او را به سوى من بياوريد" .[171]
    اين صداى قبرى است كه قرار است فاطمه(عليها السلام)در آنجا دفن شود .
    آنجا قبرى آماده است ، تابوت را همانجا به زمين مى گذارند .

    101 ـ ظاهر شدن دو دست
    على(عليه السلام) مى خواهد پيكر فاطمه(عليها السلام) را داخل قبر بنهد . دو دست ظاهر مى شود و بدن زهرا را تحويل مى گيرد . هيچ كس نمى داند اين دست هاى كيست .[172]
    على(عليه السلام) با قبر فاطمه(عليها السلام) سخن مى گويد: "اى قبر ! من امانت خودم را به تو مى سپارم ، اين دختر پيامبر است" .
    اكنون ، على(عليه السلام) ، همه هستى خود را به خاك قبر مى سپارد . ندايى به گوش مى رسد: "اى على ! بدان كه من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود" .[173]
    على(عليه السلام) بدن فاطمه(عليها السلام) را داخل قبر مى نهد و چنين مى گويد: "بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ على مِلّةِ رَسُولِ اللهِ . فاطمه جان ! من تو را به خدا مى سپارم و راضى به رضاىِ او هستم ".[174]

    102 ـ درد دل با پيامبر(صلى الله عليه وآله)
    على(عليه السلام) كنار قبر فاطمه(عليها السلام) نشسته است ، او با پيامبر سخن مى گويد: "اى پيامبر ! امانتى را كه به من داده بودى به تو برگرداندم . به زودى دخترت به تو خواهد گفت كه بعد از تو ، اين امّت ، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند . از فاطمه خود سؤال كن كه مردم با ما چه كردند ".[175]

    103 ـ عباس به يارى على(عليه السلام) مى آيد
    عبّاس (عموى پيامبر) جلو مى آيد ، دست على(عليه السلام) را مى گيرد و او را بلند مى كند .[176]
    على(عليه السلام) آخرين سخن هاى خود را با فاطمه(عليها السلام) مى گويد: "فاطمه جان ! من مى روم ، امّا دلم پيش توست . به خدا قسم ! اگر از دشمنان ، نگران نبودم كنار قبر تو مى ماندم و از اينجا نمى رفتم و همواره به گريه مى پرداختم" .[177]
    اكنون على(عليه السلام) برمى خيزد و رو به آسمان مى كند و مى گويد: "بار خدايا ، من از دختر پيامبر تو راضى هستم ".[178]
    على(عليه السلام) مقدارى آب روى قبر فاطمه(عليها السلام) مى ريزد و از قبر فاطمه(عليها السلام)جدا مى شود .[179]

    104 ـ چهل صورت قبر
    على(عليه السلام) با يارانش در قبرستان بقيع، چهل صورت قبر درست مى كنند تا قبر فاطمه(عليها السلام) مخفى باشد.[180]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب حوادث فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن