کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هشت

      فصل هشت


    مردم شام از خواب بيدار شده اند. آنها وقتى به يكديگر مى رسند يزيد را لعنت مى كنند. آنها فهميده اند كه يزيد دين ندارد و بنى اُميه يك عمر آنها را فريب داده اند.
    اينك آنها مى دانند كه چرا امام حسين(عليه السلام) با يزيد بيعت نكرد. اگر او نيز، در مقابل يزيد سكوت مى كرد، ديگر اثرى از اسلام باقى نمى ماند.
    به يزيد خبر مى رسد كه شام در آستانه انفجارى بزرگ است.[80]
    مأموران حفاظتى خرابه، نمى توانند هجوم مردم را كنترل كنند. يزيد تصميم مى گيرد اسيران را از مردم دور كند. او به بهانه نامناسب بودن فضاى خرابه آنها را به قصر مى برد.
    مردم شام مى بينند كه اسيران را به سوى قصر مى برند تا آنها را در بهترين اتاق هاى قصر منزل دهند. اين حيله اى است تا ديگر كسى نتواند با اسيران تماس داشته باشد.[81]
    ناگهان صداى شيون و ناله از داخل قصر بلند مى شود؟ حالا ديگر چه خبر است؟
    اين صداى هنده، زنِ يزيد، است. او وقتى به صورت هاى سوخته در آفتاب و لباس هاى پاره حضرت زينب(عليها السلام) و دختران رسول خدا نگاه مى كند، فرياد و ناله اش بلند مى شود.
    نگاه كن! خود يزيد به همسرش هنده مى گويد كه براى امام حسين(عليه السلام) گريه كند و ناله سر بدهد![82]
    آيا شما از تصميم دوم يزيد با خبريد؟ او مى خواهد كارى كند كه مردم باورشان شود كه اين ابن زياد بوده كه حسين را كشته و او هرگز به اين كار راضى نبوده است.
    هنوز نامه يزيد در دست ابن زياد است كه به او فرمان قتل امام حسين(عليه السلام) را داده است، امّا اهل شام از آن بى خبراند و يزيد مى تواند واقعيت را تحريف كند.
    يزيد همواره در ميان مردم اين سخن را مى گويد: "خدا ابن زياد را لعنت كند! من به بيعت مردم عراق بدون كشتن حسين راضى بودم. خدا حسين را رحمت كند، اين ابن زياد بود كه او را كشت. اگر حسين نزد من مى آمد، او را به قصر خود مى بردم و به او در حكومت خود مقامى بزرگ مى دادم".[83]
    نگاه كن كه چگونه واقعيت را تحريف مى كنند! يزيد كه ديروز دستور قتل امام حسين(عليه السلام) را داده بود، اكنون خود را فدايى حسين معرّفى مى كند. او تصميم گرفته است تا براى امام حسين(عليه السلام) مجلس عزايى بر پا كند و به همين مناسبت سه روز در قصر يزيد عزا اعلام مى شود.[84]
    همه جا گريه است و عزادارى! عجيب است كه مجلس عزا در قصر يزيد بر پا مى شود و خود يزيد هم در اين عزا شركت مى كند. زنان بنى اُميه شيون مى كنند و بر سر و سينه مى زنند.[85]
    در همه مجلس ها، ابن زياد لعنت مى شود. فرياد "واى حسين كشته شد"، در همه جاى قصر يزيد بلند است. يزيدى كه تا ديروز شادى مى كرد و مى رقصيد، امروز در گوشه اى نشسته و عزادار است.
    او به همه مى گويد كه خواست خدا اين بود كه حسين به فيض شهادت برسد، خدا ابن زياد را لعنت كند.
    مردم! نگاه كنيد، كه يزيد، هميشه ابن زياد را لعنت مى كند! يزيد براى امام حسين(عليه السلام)مجلس عزا گرفته است و همه زنان بنى اُميّه در عزاى او بر سر و سينه مى زنند. يزيد چقدر با خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مهربان شده است!
    تا امام سجّاد(عليه السلام) نيايد، يزيد لب به غذا نمى زند. مردم، ببينيد يزيد چقدر به فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) احترام مى گذارد. كه بدون او لب به غذا نمى زند.[86]
    آيا مردم شام بار ديگر خام خواهند شد؟ آيا آنها دوباره فريب يزيد را خواهند خورد؟ به هر حال، اكنون زينب و ديگر زنان، اجازه دارند تا براى شهداى خود گريه كنند. در طول اين سفر هر گاه مى خواستند گريه كنند، سربازان به آنها تازيانه مى زدند.[87]
    * * *
    يزيد مى داند كه ماندن اسيران در شام ديگر به صلاح او نيست. هر چه آنها بيشتر بمانند، خطر بيشترى حكومت او را تهديد مى كند. اكنون بايد آنها را از شام دور كرد و به مدينه فرستاد.
    بنابراين، امام سجّاد(عليه السلام) را به حضور مى طلبد و به او مى گويد: "اى فرزند حسين! اگر مى خواهى مى توانى در شام، پيش من بمانى و اگر هم نمى خواهى مى توانى به مدينه بروى. دستور مى دهم تا مقدمات سفر را برايت آماده كنند".
    امام، بازگشت به مدينه را انتخاب مى كند. يزيد دستور مى دهد تا نُعمان (نعمان بن بَشير) به قصر بيايد.[88]
    نُعمان پيش از ابن زياد، امير كوفه بود. او كسى بود كه وقتى مسلم به كوفه آمد، هيچ واكنش تندى نسبت به مسلم انجام نداد.
    آرى! او سياست مسالمت آميزى داشت، امّا يزيد او را بر كنار و به جاى آن ابن زياد را به اميرى كوفه منصوب كرد. نُعمان بعد از بر كنارى از حكومت كوفه، به شام آمده است.
    يزيد رو به نُعمان مى گويد و مى گويد: "اى نعمان! هر چه سريع تر وسايل سفر را آماده كن. تو بايد با عدّه اى از سربازان، خاندان حسين را به مدينه برسانى. لباس، غذا، آب و آذوقه و هر چه را كه براى اين سفر نياز هست، تهيه كن". اين سربازان همراه تو مى آيند تا محافظ كاروان باشند.[89]
    يزيد مى ترسد كه مردم، دور اين خاندان جمع شوند. اين سربازان بايد همراه كاروان باشند تا مردم شهرها در طول مسير نتوانند با اين خانواده سخنى بگويند.
    آرى! بايد هر چه زودتر اين خانواده را به كشور ديگرى انتقال داد. نبايد گذاشت مردم شام بيش از اين با اين خاندان آشنا شوند وگرنه حكومت بنى اُميه براى هميشه نابود خواهد شد. بايد هر چه زودتر سفر آغاز گردد.
    امام رو به يزيد مى كند و مى فرمايد: "اى يزيد، در كربلا وسايل ما را غارت كرده اند، دستور بده تا آنها را به ما برگردانند".[90]
    آرى! عصر عاشورا خيمه ها را غارت كردند و سپاه كوفه هر چه داخل خيمه ها بود را براى خود برداشتند، امّا يزيد پس از جنگ به ابن زياد نامه نوشت و از او خواست تا همه وسايلى كه در خيمه ها بوده است را به شام بياورند.
    يزيد مى خواست اين وسايل را براى خود نگه دارد تا همواره نسل بنى اُميّه به آن افتخار كند و به عنوان يك سند زنده، گوياى پيروزى بنى اُميه بر بنى هاشم باشد.
    يزيد در جواب مى گويد: "اى پسر حسين! آن وسايل را به شما نمى دهم. در مقابل، حاضر هستم كه چند برابر آن پول و طلا به شما بدهم".
    امام در جواب او مى فرمايد: "ما پول تو را نمى خواهيم. ما وسايلمان را مى خواهيم; چرا كه در ميان آنها مقنعه و گردن بند مادرم حضرت زهرا بوده است".[91]
    يزيد سرانجام براى اينكه امام سجّاد(عليه السلام) حاضر شود شام را ترك كند، دستور مى دهد تا آن وسايل را به او باز گردانند.
    * * *
    شب است و همه مردم شهر در خواب هستند، امّا كنار قصر يزيد كاروانى آماده حركت است.
    يزيد دستور داده است تا خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دل شب و مخفيانه از شام خارج شوند. او نگران است كه مردم شام بفهمند و براى خداحافظى با اين خانواده اجتماع كنند و بار ديگر امام سجّاد(عليه السلام) سخنرانى كند و دروغ هاى ديگرى از يزيد را فاش سازد.
    آن روزى كه مردم به اين كاروان فحش و ناسزا مى گفتند، يزيد در روز روشن آنها را وارد شهر كرد و مدت زيادى آنها را در مركز شهر معطّل نمود، امّا اكنون كه مردم شهر اين خاندان را شناخته اند، بايد در دل شب، سفرشان آغاز شود.
    اكنون يزيد نزد اُمّ كُلثوم، دختر على(عليه السلام)، مى رود و مى گويد: "اى امّ كُلْثوم! اين سكّه هاى طلا براى شماست. اينها را در مقابل سختى ها و مصيبت هايى كه به شما وارد شده است، از من قبول كن".
    صداى اُمّ كلثوم سكوت شب را مى شكند: "اى يزيد! تو چقدر بى حيا و بى شرمى! برادرم حسين را مى كشى و در مقابل آن سكّه طلا به ما مى دهى. ما هرگز اين پول را قبول نمى كنيم".[92]
    يزيد شرمنده مى شود و سرش را پايين مى اندازد و دستور حركت مى دهد. كاروان، شهر شام را ترك مى كند، شهرى كه خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آنجا يك ماه و نيم سختى ها و رنج هايى را تحمّل كردند.[93]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸: از كتاب شكوه بازگشت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن